زمان | Time
34
از دید جیمین
وقتی بعد از کنسرتم هوسوک رو دیدم، اون بغلم کرد:" خوشحالم که مشکلتون حل شد."
بلاخره زمان این کنسرت فرا رسیده بود. جایی که همیشه دلم می خواست باشم و اجرایی که تمام طول کارم، می خواستم انجامش بدم. ردیف اول جونگهیون و یونگی نشسته بودن و تشویقم می کردن.
من ظالم نیستم، به یونگی گفتم که پسش نزنه و از زندگی بیرونش نندازه. کار درست اینه.
وقتی یونیفرمم رو درست کردم، بهش لبخند زدم و اعتراف کرد:" واقعا خوشحالم، هوپی."
اون نیشخند زد و در حالی که موهام رو بهم می ریخت گفت:" من هم خوشحالم."
دستش رو پس زدم:" هی! سه ساعت داشتم موها و آرایشم رو درست می کردم! دست نزن!"
گفت:" واقعا؟" و صورتم رو گرفت و صورت خودش رو بهم مالید!
من با خنده جیغی کشید و بلافاصله گفتم:" بدجنس!" و بعد دویدم که یه آینه پیدا کنم تا ببینم صورت و آرایشم بهم خورده یا نه.
بعد برای اینکه خیالم راحت بشه و مطمئن باشم، این طرف و اون طرف صورتم رو درست کردم و اون در حالی که بهم می خندید، بهش چشم غره رفتم.
فقط یه چیزی کمه؛ تهیونگ و جونگکوک، اما اون ها خانوادگی با هم رفتن تعطیلات که البته، بهم زنگ زدن و برام آرزوی موفقیت کردن. هوپی محکم دستش رو پشتم کوبید و باعث شد فریاد بزنم.
و در حالی که تشویقم می کرد:" برو و جایزه رو به دست بیار، جذاب!"
وقتی صدامون کردن بریم روی استیج، یه نفس عمیق گرفتم. هوسوک رو در حالی که به گشادی نیشخند میزد، بغل کردم و دویدم تا رویام رو کامل کنم.
***
وقتی نورهای استیج محو شدن من پر از انرژی و غلیان هیجان بودم. عرقم رو از پیشونی پاک کردم و بقیه ی رقصنده ها رو بغل کردم و با هم به سمت بیرون استیج دویدیم و در مورد اجرای عالی مون صحبت می کردیم.
من از شادی لبریز بودم و یونگی و جونگهیون که به سمتم اومدن رو بغل کردم و اون ها هم در مورد اینکه همه چیز، چقدر عالی بود و چقدر عالی اجرا کردم، پرحرفی کردن.
یونگی، کنار گوشم زمرمه کرد:" بیبی، خیلی بهت افتخار می کنم." و بعد چند بار پشت سر هم، لب هام رو بوسید.
با خنده، به عقب هولش دادم:" گرسنمه. چرا تو و جونگهیون نمیرید ماشین رو بیارید؟! من هم بیرون می بینمتون."
اون یک بار دیگه بوسه ی عمیقی روی لب هام گذاشت و بعد در حالی که دست جونگهیون رو گرفته بود، به سمت ماشین رفتن.
من دنبال هوسوک گشتم و دیدم که بیرون منتظر ایستاده. ژاکتم رو برداشتم و وارد هوای سرد بیرون شدم. برف می بارید، هوای خوبی بود و هوسوک وقتی به سمتم چرخید بهم لبخند آفتابی ای زد.

YOU ARE READING
Time; YoonMin | Per Translation
Fanfictionزمان | Time خلاصه: پارک جیمین ناراحت و تنهاست؛ پارتنری که 15 سال باهم بودن، از نظر احساسی و فیزیکی بعد از سالها سواستفاده و سورفتار اون رو رها کرد و روش اثر بدی گذاشت و باعث شد توی تمام زندگی همچین احساس سنگینی داشته باشه. اون آرزو می ک...