26
از دید جیمین
به همون سرعتی که روی صندلیم رو به روی تهیونگ می نشستم، شروع کردم:" من فکر کنم یونگی داره بهم خیانت میکنه."
اون با تعجب اخم کرد و یکم از لاته اش رو نوشید:" چرا و به چه دلیل کوفتی ای باید اون خنگ به تو خیانت بکنه؟ شما مثل یه زوج رویایی می مونین."
فنجون موکام رو توی دستام چرخوندم و گفتم:" فقط یه حسیه. اون یارویی که قبلا توی دبیرستان، یه مدت خیلی باهاش می چرخید رو یادته؟"
سری تکون داد و گفت:" همونی که سال آخر سرش بد جور دعواتون شد و تقریبا نزدیک بود سرش بهم بزنید؟! همون یارو؟"
سرم رو از شرم تکون دادم. خب، چیه؟! من یه آدم حسود و عوضی و بدبختی هستم!اما شماهایی که من رو می شناسید و می دونید چه چیزهایی پشت سر گذاشتم و اینکه خیانت رو قبلا تجربه کردم، میتونید من رو سرزنش کنید؟!
فقط جوابش رو دادم و گفتم:" آره. همون."
تهیونگ نفسش بند اومد و گفت:" داره دوباره اون رو می بینه؟"
به انتخاب کلماتش اخم کردم و گفتم:" ظاهرا، الان با هم کار میکنن. البته مشخصا اون بهم چیزی نگفته و من خودم موقع اجرام متوجهش شدم."
نفسش رو حبس کرد و گفت:" همین بود که حواست پرت شد و به خودت صدمه زدی؟!"
تایید کردم:" آره کنار هم نشسته بودن! حتی سعی در مخفی کردنش هم نداشتن!"
"ببین، جیمین... فکر کنم داری یکم زیادی روی میکنی. تو که یونگی رو میشناسی و میدونی که چقدر دوستت داره. اون مرد تقریبا کاملا درگیر توئه و یه جورایی عقده ی تو رو داره. جوری که گاهی اصلا ترسناکه و سالم نیست. قبلا هم توی دبیرستان روی تو احساس مالکیت داشت. اگه به تو اهمیت نمی داد که این جوری نمی کرد."
آره خب، پیش خودم فکر کردم، هوسوک هم قبلا همین طوری بود. روی من حس مالکیت داشت و ازم سواستفاده می کرد و یه عوضی متقلب و خیانتکار بود.نفس گرفتم و گفتم:" این فقط حسیه که دارم. این اواخر خیلی تا دیر وقت کار میکنه و مدتی هست که خیلی دیر میاد. البته میدونم که کاراش زیاده و کلی مسئولیت داره اما اینکه میدونم اون یارو هم اونجاست و همراهشه... واقعا اذیتم میکنه."
سر تکون داد و گفت: "خب در مورد این باهاش حرف زدی؟ نظرت چیه؟"
بهش دهن کجی کردم و گفتم:" اون خیلی خوب میدونه من چه حسی در این موضوع دارم اما اهمیتی نمیده. فقط گفت که باید یاد بگیرم بهش اعتماد کنم و از این چرت و پرت ها."
تهیونگ سر تکون داد و گفت:" من که فکر میکنم که قابل اعتماد باشه، و تو الکی ترسیدی. از همون موقع هم که با هم قرار گذاشتن رو شروع کردین یکمی این جوری بودی و حتی اون موقعش هم اون هیچ وقت با جونگهیون به تو خیانت نکرد و فقط داشت به طرف کمک می کرد، درسته؟ اون استعداد موسیقیایی زیادی داره."
بهش چشم غره رفتم:" خوبه که حداقل می بینم طرف کی رو گرفتی!"
اون چشماش رو چرخوند و گفت:" داری مثل بچه ها رفتار میکنی. اگه واقعا اینقدر اذیتت میکنه پس باید کاری کنی که یونگی متوجه حست بشه و یه سری چارچوب هایی که باهاش راحتید براش بذاری. شماها دیگه الان به یک سنی رسیدید که میتونید تکلیف خودتون رو بدونید و متوجه بشید چطور رفتار کنید؟ "
YOU ARE READING
Time; YoonMin | Per Translation
Fanfictionزمان | Time خلاصه: پارک جیمین ناراحت و تنهاست؛ پارتنری که 15 سال باهم بودن، از نظر احساسی و فیزیکی بعد از سالها سواستفاده و سورفتار اون رو رها کرد و روش اثر بدی گذاشت و باعث شد توی تمام زندگی همچین احساس سنگینی داشته باشه. اون آرزو می ک...