8.

1.7K 410 45
                                    

از دید جیمین

تهیونگ نق زنان، در حالی که می دید من دارم با موهام ور میرم گفت:" بالاخره میخوای به مهمونی نامجون بری یا نه؟" از توی آینه نگاهی بهش انداختم:" دیگه تقریبا آماده ام!"
پرسید: "خب... تو که قبلا هیچ وقت دلت نمی خواست به این مهمونی ها بری. چرا حالا؟"
جواب دادم:" فقط دلم می خواست که یه کار جالب انجام بدم."
" آهاان. حالا هر چی. من فقط خوشحالم که کوکی هم، میخواد بره." و سرخ شد.
بهش نیشخند زدم: "همین الانشم عاشق شدی؟ نه؟!"
به نظر می اومد بهش توهین شده فریاد زد:" چی؟! نخیرشم فقط منظورم اینکه اون خیلی خوشگل و خوش تیپه، نه؟!"

با سر تایید کردم: "با نمکه."
اون بهم لبخند زد و کت چرمیش رو روی شونش انداخت:" من همین الانشم موهام رو خیلی دوست دارم، ممنونم ازت."

وقتی درست کردن موهام رو تموم کردم بهش لبخند زدم:" قابلت رو نداشت."

و اون در جوابم گفت: "بزن بریم."

****

کیم نامجون، یا به طور مختصر جـون، مشهور ترین سال بالایی مدرسه مونه و بهترین مهمونی های آخر هفته رو برگذار میکنه.
قبلا هیچ وقت به این مهمونی ها نرفته بودم چون حس نمی کردم به تریپ و حالم بیاد اما همیشه کنجکاو بودم که چطور مهمونی هایی هستن.
از اونجور مهمونی هایی که مردم همیشه کلی در بارش حرف میزدن و کل تابستون رو برای آماده شدن برای رفتن بهش می گذرونن. هرچند من و تهیونگ چندان تو تیریپ و استایل بچه های معروف مدرسه نبودیم، اما بازنده های داغون هم نبودیم.

اما هوسوک خیلی معروف بود و نامجون هم رفتار دوستانه ای با ما داشت فقط خودمون هیچ وقت نخواسته بودیم وارد چنین دایره ای بشیم. مسئله ای هم نبود.
تهیونگ همون جور که کنارم بالا و پایین می پرید گفت:" اوووف، من خیلی هیجان زده ام! باورم نمیشه که جوگ کوک هم اجازه داره که بیاد!"
بازوش رو گرفتم و خندیدم: "خب اون پسر تو ورزش و اینا کارش حرف نداره معلومه که امسال تو لیست ورود به این مهمونی قرار گرفته."
تهیونگ در حالی که لبش رو گاز می گرفت گفت:" امیدوارم ناراحت نشی که بیشتر وقتم رو با اون می گذرونم." و با حالت مضطربی بهم نگاه کرد.
بهش کرم ریختم: "مشکلی نیست. تقریبا همیچن توقعی ازت داشتم."
شونه هاش رو پایین انداخت:" خب آره. یه جورایی الانم گیرشم. دست خودم نیست." و لب هاش رو ورچید.
به آرومی بازوش رو فشار دادم و به سمت خودم کشیدمش تا نشون بدم مشکلی نیست و بالاخره به خونه بزرگ نامجون رسیدیم.
تا جایی که من میدونم؛ نامجون خانوادش سرمایه دار هستن و خیلی پولدار ان. ظاهرا پدر و مادرش زیاد خونه نمی مونن و به خاطر همینم هست که نامجون میتونه چنین مهمونی هایی برگذار کنه.
اضطراب از درونم شروع به جوشش کرده بود و حس می کردم حالم از بوی سیگار و مشروبی که داره به مشامم میرسه بد میشه، عصبیم میکنه و به اضطرابم دامن میزنه.
تهیونگ از اون طرف برام دست تکون داد تا بره تا به دنبال خرگوش کوچولوش بگرده من هم یه نفس عمیق کشیدم و توی خونه جلوتر رفتم. نگاه هایی که از همه طرف جذبم شدن رو نادیده می گیرم و فقط دلم میخواد که یه نوشیدنی پیدا کنم که یکم بهم نیرو بده.
چهره ی آشنای هوسوک بهم سلام میده و می بینم که یه آب جو دستشه. زیر لب میگم:" سلام." و در حالی که کمی معذب شدم، یه نوشیدنی بر می دارم.

Time; YoonMin | Per TranslationWhere stories live. Discover now