قسمت های آخره. رای بدید بذارید به شرط و شروط نرسه دیگه
31
از دید جیمین
وارد سال تمرین که شدم، لبخندی که تو زندگی قبلیم مجبور بودم به صورت روازنه تمرینش کنم، روی صورتم آوردم... و رقصیدم، و رقصیدم و رقصیدم و رقصیدم تا بدنم تقریبا داشت از حال می رفت و به سختی می تونستم نفس بکشم.
دیر شده بود و بقیه هم همین الآنش هم رفته بودن. تنها بودم و اگه صادقانه هم بخوام بگم این طوری رو ترجیح میدم. فکر کنم اگه بعد از تمام این اتفاقا، تنها بمونم،از همه ی گزینه ها بهتره. باید با همون نقشه ی اولیه خودم پیش میرفتم و نباید وارد بازی های یونگی میشدم.
فقط درک نمی کنم که دلیل همه ی این ها چیه؟ چرا وقتی همون موقعش هم جونگهیون رو داشته، باید بخواد من رو مال خودش کنه، چرا؟ آخه چرا این کار ها رو انجام داد. سوال های زیادی دارم اما اصلا حس اینکه ببینمش و جواب هام رو پیدا کنم تو وجودم ندارم.
البته بالاخره که مجبورم برگردم، ما ازدواج کردیم و چاره ای نیست.
خدای من، اون می خواست که بچه هم داشته باشیم! چرا می خواست یه بچه ی بی گناه رو وارد این تارهای دروغش کنه؟ آخه چرا و به چه دلیلی اون باید با من همچین کاری کنه؟
لعنت. فکر کنم در مورد یک چیز حق با جونگهیون باشه! من واقعا یونگی رو اصلا نمی شناسم.
****
وقتی به اون ور خیابون نگاه کردم، چشمم به هوسوکی افتاد که از توی ماشینیش، برام دست تکون می داد: "داری چه کار میکنی؟"
خب؛ توی مسیر بودم که برم بار و بنوشم، هر باری که پیدا میشد. تا زمانی که مجبور نمیشدم که برگردم خونه و با زندگیم سر و کله بزنم هیچ مشکلی نبود که کجا بنوشم سر راهم باشه.
من با یه لبخند گشاد جوابش رو داد:" دارم قدم میزنم، تو چه کار می کنی؟"
اون ابروهاش رو خم کرد، و در حالی که من رو از سر تا پا بررسی می کرد گفت:" حالت خوبه؟ سوار شو، تا هرجا که بخوای بری می رسونمت. ساعت دو نصف شب خیلی امن نیستش که قدم بزنی."
شونه ام رو بالا انداختم و سوار ماشینیش شدم و با نیشخند فریاد زدم:" ببرم به نزدیک ترین باری که میشناسی!" خب انگار همین الانشم یکم مست بودم، اصلا هرچی.
چند دقیقه بهم نگاه کرد و بالاخره شروع به رانندگی کرد.
اعتراف می کنم که موقع رانندگیش، دقیقا متوجه چیزی نبودم و فقط از پنجره به بیرون زل زده بودم. خدای من این باعث میشه که یاد قدیم ها بیفتم اما این بار من از اون، نمیترسم.
وقتی به آرومی شونم رو تکون داد از جام پریدم و فهمیدم که ماشین رو پارک کرده و منتظر منه.

ŞİMDİ OKUDUĞUN
Time; YoonMin | Per Translation
Hayran Kurguزمان | Time خلاصه: پارک جیمین ناراحت و تنهاست؛ پارتنری که 15 سال باهم بودن، از نظر احساسی و فیزیکی بعد از سالها سواستفاده و سورفتار اون رو رها کرد و روش اثر بدی گذاشت و باعث شد توی تمام زندگی همچین احساس سنگینی داشته باشه. اون آرزو می ک...