دستهاش رو زیر سرش زده بود و به سقف سفید اتاق زل زده بود. لبخندی زد و زبونش رو روی دندون هاش کشید.
"زیاد خوشحال نباش جئون نمیذارم از اینجا خلاص شی."
جونگوک سرش رو برگردوند و به مرد نگاه کرد. لبخندی زد و یک تای ابروش رو بالا انداخت، "مدرکی داری که بتونی منو نگه داری؟"
مرد با عصبانیت زمزمه کرد: "تو یه روانی آشغالی جئون این کاملا مشخصه."
جونگوک پوفی کشید و به سمت مرد چرخید، "بس کن تو نمیتونی اینو اثبات کنی!" و بعد قهقهه زد.
مرد با ترس و تعجب گفت: "حتی قهقهههاتم ترسناکه."
جونگوک نگاهش رو از مرد گرفت و به دیوار زل زد. "به هر حال من فردا دارم مرخص میشم. بهتره زودتر لباس مشکی هاتو اماده کنی چون به محض اینکه به خودم بیام..."
ادامه حرفش رو خورد و به مرد با ابرو های بالا انداخته نگاه کرد، "بیا نزدیک."
مرد جا خورد و دستپاچه شد. جونگوک سریع از روی تخت بلند شد و با عصبانیت به مرد نزدیک شد. دست مشت شدهی مرد رو که مشت کمرش بود رو جلو آورد. با عصبانیت دست مرد رو که سعی داشت در همان حالت نگهش داره فشار میداد.
بالاخره انگشتهای مرد رو یکی یکی باز کرد و ضبط صوت داخل دستش به زمین افتاد. پوزخند زد و با چشمهایی که سفیدیشون بیش از حد معلوم بود زمزمه کرد: "که اینطوری میخوای منو نگه داری. آره؟"
و بعد لگد محکمی به ضبطصوت زد. اجزای ضبط صوت از هم باز شد و جونگوک حافظه ی داخل اون رو برداشت و شکست.
یقهی مرد رو داخل دستش گرفت و با بی حسی تمام به چشمهاش زل زد: "لازم نیست لباس مشکیهاتو آماده کنی؛ در عوض به فکر یه تابوت برای خودت باش. چون بعد از کشتن رئیست میام سراغ تو."
و بعد از اتاقش خارج شد تا به حیاط بره و با اون دخترک اعصاب خورد کن اما قابل تحمل حرف بزنه و صحنه سازی کنه....
اون دیوونه نبود. فقط از درد دادن و درد کشیدن افراد دیگه لذت میبرد.
چون این دقیقا همون کاری بود که باهاش کردند.
بهش درد دادند و از درد کشیدنش لذت بردند. دیوونش کردند و تشنهی انتقام و بعد هم گوشهی این اتاق با رنگهای سفید پرتش کردند.اون از سفید متنفر بود. همه چیز براش طیفی از رنگ قرمز تا مشکی داشت. اون از تمام رنگ ها متنفر بود. دیوونه خطابش میکردند و نمیذاشتند آزادانه دیوونگی کنه!
پس چرا نباید برای رسیدن به اهدافش، کاری باهاش کردند رو بکنه؟
آره نقش بازی کردن! اون برای اینکه آزادانه دیوونگی کنه باید نقش بازی میکرد و بابت این کار از شخصیت خودش شرمنده بود.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
⛓️Crazy Rabbit🐰
Фанфик🍷خلاصه: کیم تهیونگ دانشجوی رشته روانشناسیه و قراره برای پایان نامهاش، درباره یک بیمار روانی تحقیق کنه. عاشق نقاشی کشیدنه و به طور اتفاقی یک فرد نقابدار داخل تمام نقاشیهاش مشترکه و هیچ ایدهای در رابطش نداره! جئون جونگوک. معروف به خرگوش دیوانه...