⛓️P.02⛓️

5.8K 978 402
                                        

"توضیح جلسه قبل رو در رابطه با سندرمی دقیقا برعکس سندروم لیما ادامه میدیم امروز نوبت کی بوده که توضیح بده؟" استاد به بچه‌ها نگاه کرد و منتظر موند. همه به تهیونگ خیره شدند. استاد با دیدن پسرش لبخندی زد، "خب میشنویم صحبت هاتو."

تهیونگ با لبخند از جاش بلند شد و سر راهش پای جینی که خواب بود رو لگد کرد. جین از جاش پرید و تهیونگ سری به نشانه‌ی تاسف تکان داد.

تهیونگ به پدرش نگاهی انداخت و دوباره لبخند زد.
نفس عمیقی کشید و رو به تمام بچه‌ها ایستاد، "اسم این سندروم استکهلم هست. واکنش روانی‌ای که گاهی توی گروگان ربوده شده دیده میشه و گروگان بدون توجه به موقعیت خطرناکش، با نشانه‌هایی مثل همدردی و دلسوزی یا حتی مشارکت داوطلبانه، با گروگانگیر همکاری میکنه. این سندروم، در موارد دیگه مثل کسایی که مورد خشونت همسر، تجاوز یا کودک آزاری قرار میگرند هم دیده میشه. اسم این سندروم بعد از دزدی از یکی از بانک‌های استکهلم گرفته شد و جالبیش اینه که قربانیان این حادثه از نظر احساسی، به سارقان وابسته شدن و حتی بعد از شش روز از آزادی‌شون از اون‌ها دفاع کردند و از شهادت علیه اون‌ها خودداری کردند. بعدها بعد از محاکمه و زندانی شدن این باند، یکی از اون‌ها با زنی ازدواج کرد که اون رو گروگان گرفته بود و حتی موردی هم داریم که گروگان بعدا در یکی از عملیات ها با گروگانگیر ها همکاری کرده بود. خب-"

شخص نا آشنایی بین حرف تهیونگ پرید و توجه همه رو جلب کرد: "به نظر من این نباید جزو بیماری ها باشه. هرکسی امکان داره عاشق بشه حالا اون میخواد گروگانگیر باشه یا میخواد شخصی باشه که کفش‌های من رو توی خیابون برای ده وون انعام و بهای تمیز کردنش واکس میزنه!"

این یک تلنگر بود برای کیم تهیونگی که همه چیز رو بر اساس منطق میدید و جرقه‌ی تغییراساسی....

آشنا بودن چهره شخصیت سردی که تمام مدت بیان جمله، به خودکاری که توی دستش تکان میداد نگاه میکرد و فقط برای بیان فعل به کیم تهیونگ نگاه کرده بود، کنجکاوش کرد.

تهیونگ پوزخند زد، "از در فلسفه همه چیز ممکنه. اما یه استدلال بیار تا حرفتو بر پایه فلسفه و منطق قبول کنم. بر پایه ی پزشک و آزمایش و بر پایه‌ی دید انسان قبول کنم."

فرد از جاش بلند شد و قدم زنان از پله ها پایین اومد. روبه‌روی تهیونگ ایستاد و با چشم‌هایی که سیاهی مطلق رو در خودش جا داده بود، به تهیونگ زل زد.

با صدایی که از سرماش تهیونگ حس کرد فردی که صحبت میکنه هزار ساله مرده، حرف‌هاش رو زد، "از سمت منطق، آزمایش، فلسفه و دید انسان به اون چیزی که من فکر میکنم راه نیست. همونطور که فلسفه و منطق بهم ربط ندارند منم به هیچ کدومشون ربط ندارم. پس استدلالی که میخوام برات بیارم قابل درک نیست برای آدمی مثل تو."

⛓️Crazy Rabbit🐰Donde viven las historias. Descúbrelo ahora