⛓️P.25⛓️

3.6K 538 114
                                    

ای وای من نینتینسنسنس
ببخشید بچه‌ها جدا ببخشید خاک بر سرم من حواسم دیروز کاملا پرت شد ببخشید دیروز یه اتفاقی افتاد من واقعا حواسم پرت شد💔

وای من حواس پرت رو ببخشید جدا من پارت رو آماده داشتم و به این امید بودم که فردا آپ دارم نشستم سر درسم... خدای من معذرت میخوام....💔

اول تشکر کنم ازتون که مصاحبه رو همکاری کردید و خوندید و خوشحالم دوستش داشتید💛

بریم سر پارت💛

******

"خب تهیونگ میشنوم،" جین در حالی که قهوه رو جلوی تهیونگ میذاشت، گفت و کنار نامجون نشست.

تهیونگ کمی به قهوه و بعد به جین خیره شد، "جین اون شب من... اون شب من پیش بکهیون نبودم..."

جین متعجب نگاه کرد و با صدای تحلیل رفته زمزمه کرد: "نگو که پیش... تو پیش جونگوک بودی؟ آره؟ خدای من پسر تو جدا ابلهی ابله!"

جین بلند شد و دستش رو به پیشونیش کوبید. آهسته قدم برداشت و پشتش رو به تهیونگ کرد. نفس عمیقی کشید، "چرا رفتی اونجا؟ چی گفت؟ چیکار کردی حرف بزن تهیونگ!"

تهیونگ بعد از چند ثانیه نفس حبس شده‌اش رو بیرون کرد، "اون شب من مست کرده بودم و بکهیونم نبود. تنها کسی که میتونستم بهش زنگ بزنم جونگوک بود. من رو برد خونش و یه اتاق جدا بهم داد و بعد صبح هم من رو رسوند به دانشگاه. همین!"

تنها تهیونگ میدونست که فقط "همین"ای وجود نداره. پشت این همین، بوسه‌ها و اعتقادات زیادی پنهان بود‌. همینطور تصمیمات خاص!

جین دستش رو بین موهاش کشید و به سمت تهیونگ برگشت. نیم نگاهی به نامجونی که با تعجب به بحث این دو نفر گوش میداد، انداخت. بعد به چشم‌های تهیونگ خیره شد، "خب حالا در رابطه با چی میخوای حرف بزنی؟"

به پسر عصبی خیره شد و بدون هیچ احساسی، حرفش رو بیان کرد: "نمیخوام دیگه به جونگوک به چشم یه تحقیق نگاه کنم."

جین چند ثانیه خیره شد و بعد قهقهه زد. اشک‌هایی که از عصبانیت گوشه‌ی چشمش نشسته بود رو پاک کرد، "معلوم هست چی داری میگی؟ فکر کنم مغزت رو خونه‌ی جونگوک جا گذاشتی نه؟ تو اصلا مطمئنی اون کاملا خوبه؟ چطور میتونی با این آدم هنوز دوست باشی؟ وای تهیونگ تو کی انقدر کور شدی کی؟"

پسر کوچکتر اخم کرد، "ما قبلا در این باره بحث کردیم. نمیخوام چیز دیگه‌ای بشنوم. اون درمان شده این کاملا حس میشه! در ضمن دست خودش نبوده بیماریش. یعنی من اینطور حدس میزنم."

⛓️Crazy Rabbit🐰Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz