تهیونگ با ناراحتی به پدرش نگاه کرد و از جاش بلند شد :" هر چرایی یه چون داره پدر . و من تا چون این چرا رو ندونم منصرف نمیشم "
و بعد زیر لب شب بخیر رو زمزمه کرد و از اتاق خارج شد .
تهیونگ خوب جواب این سوالش رو میدونست اما براش کافی نبود . اصلا کافی نبود !
به سمت اتاقش رفت و بعد از بستن در اون رو قفل کرد .
چراغ مطالعه اش رو روشن کرد . از کشو دفتر تحقیقش رو برداشت و صفحه ی تازه ای رو باز کرد .
گوشی موبایلش رو برداشت و بعد لز کم کردن صدا صدای ضبط شده رو پخش کرد .
نکات مهمی که از حرف های جونگ کوک برداشت کرده بود رو داخل دفترش نوشت . آهی کشید و خود کار رو به روی دفتر کوبید .دست هاش رو داخل موهاش کشید :" من قراره موضوع تحقیقم سادیسم باشه نه جئون جونگ کوک کوفتی ! در اصل نباید حتی موضوع تحقیق من سادیسم باشه . من چه مرگم شده ؟ "
و بعد برگه هایی رو از کیفش در آورد و روی میز پرت کرد :" بیا حتی رفتم از بکهیون تحقیق های رل ۲۲ امش و گرفتم ! . "
تهیونگ سری تکون داد و نگاهی مختصر به برگه ها انداخت . طبق عادت خودکار رو بین دندون هاش قرار داد و در حالی که پاشرو تکون میداد به دیوار راه راه آبی سفید روبه روش خیره شد .
فکری به ذهنش رسید که باعث شد لبخند بزرگی بزنه .
به کمد های دیواری کنارش نگاهی انداخت . معمولا یکی لز اون ها همیشه خالیه و هیچ استفاده ای ازش نمیشه ! پس باید برای خودش مثل پلیس ها برد تحقیقاتی درست میکرد .
کشوی میزش رو باز کرد و جعبه ی پونز هاش رو برداشت . کاغذهای رنگی کوچیکی که چسب داشتند رو برداشت و در کمد دیواری رو آهسته باز کرد .
داخلش چند تا جعبه های کتاب تهیونگ بود و خب خوشبختاته فضای خیلی زیادی داخل خالی بود .
لبخندی به دیوار سفید کمد انداخت :" بازی شروع شد جئون . باید بدونم چه ریگی به کفشته که همه ازت در میرن ! "و بعد با فکری که به ذهنش اومد لبخند از روی صورتش کنار رفت :" اما خب اگر واقعا درمان شده باشی .... یه معذرت خواهی بهت بدهکارم . "
تهیونگ تمامی تحقیق هاش و دفترش رو روی زمین گذاشت و مشغول نمونه برداری شد .
شاید آخرش به جوابی که میخواست میرسید .****************
در حالی که با چشم های گرد و سیاهش به یونگی نگاه میکرد و لبخند دندون نمای ترسناکش روی صورتش بود افرادش رو خطاب قرار داد :" بچه ها . بیایین یکم بازی کنیم ! "
یونگی با نگاه ترسیده به جونگ کوک نگاه کرد :" چیکار میخوای بکنی ؟"
جونگ کوک عقب رفت و به لانگوو و هیونبین نگاهی انداخت و بعد کمی سرش رو کج کرد و به یونگی خیره شد :" بچها . میشه لطفا دوستمون رو به جای صنولی به اون تخته پشت ببندید ؟ البته اوم صبر کنید چراغ رو روشن کنم "
![](https://img.wattpad.com/cover/192361401-288-k769016.jpg)
YOU ARE READING
⛓️Crazy Rabbit🐰
Fanfiction🍷خلاصه: کیم تهیونگ دانشجوی رشته روانشناسیه و قراره برای پایان نامهاش، درباره یک بیمار روانی تحقیق کنه. عاشق نقاشی کشیدنه و به طور اتفاقی یک فرد نقابدار داخل تمام نقاشیهاش مشترکه و هیچ ایدهای در رابطش نداره! جئون جونگوک. معروف به خرگوش دیوانه...