⛓️P.10⛓️

4.2K 694 275
                                    

تهیونگ با ناراحتی به پدرش نگاه کرد و از جاش بلند شد :" هر چرایی یه چون داره پدر . و من تا چون این چرا رو ندونم منصرف نمیشم "

و بعد زیر لب شب بخیر رو زمزمه کرد و از اتاق خارج شد .

تهیونگ خوب جواب این سوالش رو میدونست اما براش کافی نبود . اصلا کافی نبود !

به سمت اتاقش رفت و بعد از بستن در اون رو قفل کرد .

چراغ مطالعه اش رو روشن کرد . از کشو دفتر تحقیقش رو برداشت و صفحه ی تازه ای رو باز کرد .

گوشی موبایلش رو برداشت و بعد لز کم کردن صدا صدای ضبط شده رو پخش کرد .

نکات مهمی که از حرف های جونگ کوک برداشت کرده بود رو داخل دفترش نوشت . آهی کشید و خود کار رو به روی دفتر کوبید .

دست هاش رو داخل موهاش کشید :" من قراره موضوع تحقیقم سادیسم باشه نه جئون جونگ کوک کوفتی !  در اصل نباید حتی موضوع تحقیق من سادیسم باشه . من چه مرگم شده ؟ "

و بعد برگه هایی رو از کیفش در آورد و روی میز پرت کرد :" بیا حتی رفتم از بکهیون تحقیق های رل ۲۲ امش و گرفتم ! . "

تهیونگ سری تکون داد و نگاهی مختصر به برگه ها انداخت . طبق عادت خودکار رو بین دندون هاش قرار داد و در حالی که پاشرو تکون میداد به دیوار راه راه آبی سفید روبه روش خیره شد .

فکری به ذهنش رسید که باعث شد لبخند بزرگی بزنه .

به کمد های دیواری کنارش نگاهی انداخت . معمولا یکی لز اون ها همیشه خالیه و هیچ استفاده ای ازش نمیشه ! پس باید برای خودش مثل پلیس ها برد تحقیقاتی درست میکرد .

کشوی میزش رو باز کرد و جعبه ی پونز هاش رو برداشت . کاغذهای رنگی کوچیکی که چسب داشتند رو برداشت و در کمد دیواری رو آهسته باز کرد .

داخلش چند تا جعبه های کتاب تهیونگ بود و خب خوشبختاته فضای خیلی زیادی داخل خالی بود .
لبخندی به دیوار سفید کمد انداخت :" بازی شروع شد جئون . باید بدونم چه ریگی به کفشته که همه ازت در میرن ! "

و بعد با فکری که به ذهنش اومد لبخند از روی صورتش کنار رفت :" اما خب اگر واقعا درمان شده باشی .... یه معذرت خواهی بهت بدهکارم . "

تهیونگ تمامی تحقیق هاش و دفترش رو روی زمین گذاشت و مشغول نمونه برداری شد .
شاید آخرش به جوابی که میخواست میرسید .

                          ****************

در حالی که با چشم های گرد و سیاهش به یونگی نگاه میکرد و لبخند دندون نمای ترسناکش روی صورتش بود افرادش رو خطاب قرار داد :" بچه ها . بیایین یکم بازی کنیم ! "

یونگی با نگاه ترسیده به جونگ کوک نگاه کرد :" چیکار میخوای بکنی ؟"

جونگ کوک عقب رفت و به لانگوو و هیونبین نگاهی انداخت و بعد کمی سرش رو کج کرد و به یونگی خیره شد :" بچها . میشه لطفا دوستمون رو به جای صنولی به اون تخته پشت ببندید ؟ البته اوم صبر کنید چراغ رو روشن کنم "

⛓️Crazy Rabbit🐰Where stories live. Discover now