💛سلام خوانندههای زیبای من💛
جای خالی را با کلمات مناسب پر کنید:
...... تو درس و کلاس مجازی.
...... در نویسنده این فیک=)
لازم به ذکره هرچی بلدید بریزید تو جای خالی🙏🏻
توان حرف زدن از من ربوده شده. به خاطر درسا
و یسری چیزای دیگه خیلی خستم.🚶🏻♀️💞
مراقب خودتون باشید عزیزای من کرونا خیلی خطرناکه🚶🏻♀️
حتما حتما حتما بهداشت رعایت کنید و حسابی مراقب باشید.
🌻ووت و کامنت و فالو یادتون نره🌻
💛دوستتون دارم💛
***
"زیاد غصه نخور مرد جوون. مطمئنم پدرت هم این رو نمیخواد."
جونگوک هفده ساله در حالی که به خاکهای قهوهای رنگ و مرطوبی که شکل یک کوه بالا اومده بود نگاه میکرد، سری برای مرد تکان داد. دیروز عصر بود و تازه از مدرسه برگشته بود که پدرش رو در حالی که چشمهاش بسته بود پشت میز کارش دید. به آرومی سمتش رفت و تکانش داد و با لمس بدن سردش، زندگی رو جلوی چشمهاش تمام شده دید.
بعد از مادرش تنها تکیهگاه امن و مطمئن زندگیش، پدرش بود؛ که حالا از دستش داده بود. شاید اگر دنیا بیرحم نبود، جونگوک به جای اینکه برای افرادی حاضر در مراسم پدرش سر تکان بده، داشت برای پدری که زیر ذرهها خاک چشمهاش رو بسته خاطره تعریف میکرد.
میگفت که امروزش چطور گذشته یا اینکه قراره فردا چه کاری رو انجام بده؛ اما دنیا بیرحمتر از اونی بود که به آرزوهای جونگوک جوان اجازهی پرواز کردن بده؛ اجازه بده زندگی کنه و آیندهی زیبایی داشته باشه.
دستی که روی شانهی جونگوک نشست، اون رو به دنیای واقعی وصل کرد. تازه متوجه شد که بارون میباره و زانوهاش ساعتها روی خاک سرده.
برای بار آخر با بغضی که عمیقتر شده بود، خاکها رو در مشتش فشرد. اونها رو طوری تو دستش گرفته بود که انگار گلوی زندگی رو در دستاش فشار میده.
دست روی شانهش، کمی محکمتر از قبل شانهی جونگوک رو گرفت. چتر رو پایینتر آورد و زمزمه کرد، "ّاگر میخوای گریه کنی، انجامش بده. اینجا به غیر از من و تو و پدرت کسی نیست."
جونگوک به سمت هیونبین برگشت. با چشمهای پر اشک به بهترین دوستش خیره شد. ثانیهای بعد پیشانیش روی سینهی هیونبین گذاشت و بلند بلند گریه کرد.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
⛓️Crazy Rabbit🐰
Фанфикшн🍷خلاصه: کیم تهیونگ دانشجوی رشته روانشناسیه و قراره برای پایان نامهاش، درباره یک بیمار روانی تحقیق کنه. عاشق نقاشی کشیدنه و به طور اتفاقی یک فرد نقابدار داخل تمام نقاشیهاش مشترکه و هیچ ایدهای در رابطش نداره! جئون جونگوک. معروف به خرگوش دیوانه...
