"نوبت توعه." جونگوک گفت و به چهرهی ترسیدهی فرد نگاه کرد.
مرد با ترس دستهای لرزیدهاش رو روی اسبش گذاشت. حتی اگر تک اسبش از بین میرفت، میتونست اسب فرد مقابلش رو از بین ببره.اما مرد حواسس نبود که هیچوقت نباید خانههای صفحه رو اشتباه شمرد! جونگوک خندید، "وقتی بچه بودی ریاضیت چطور بوده آقای چویی؟"
و بعد مهرهاش رو حرکت داد و اسب مرد رو از سر راه برداشت. با تعجب ابروش رو بالا انداخت و با لحن ساختگی گفت: "اوه خدای من! من واقعا متاسفم که تک اسبت رو گرفتم،" پوزخندی زد و ادامه داد: "ولی اگر تو حرف نزنی، اونی که اوتجاست از بین میره"
جونگوگ انگشتش رو به سمت همسر مرد که دو زانو روی زمین نشسته بود، گرفت. اسلحه روی سرش بود و طبق قرار دادی که جونگوک گفته بود، اگر مرد تا قبل از باختش داخل شطرنج صحبت نکنه، زنش خواهد مرد!
مرد با چشمهای خیس به همسرش که ترسیده بود و میلرزید نگاه کرد. نگاهش رو به جونگوک داد و با التماس گفت: "چرا این کار رو میکنید قربان؟ من که گفتم هیچی نمیدونم."
جونگوک خندید و در حالی که دستهاش رو روی سینهاش میذاشت، به مرد خیره شد، "زمانی که از در وارد شدم چی گفتم بهت؟ ما مردونه بازی و قمار میکنیم آقای چویی. تنها فرقش اینه که ممکنه تو یه زمانی زنت رو توی کازینو به خاطر بازی بفروشی و اینجا، به خاطر حرف نزدن قبل از باختت، بکشیش!"
جونگوک لبهاش رو جلو داد و با چهرهی پشیمان الکی که ساخته بود ادامه داد، "شایدم باید یه تیر توی پای زنت... یا نه! توی شونهاش خالی کنم تا بفهمی شوخی نداریم. ها؟ چطوره؟"
صورتش رو سمت هیونبین برگردوند، "هیونبین از بین تمامی نقاطب که روی دست و مای این زن وجود داره، یک نقطه رو هدف بگیر کا درد بیشتری داره و-"
چشمهاش رو سمت مرد چرخوند، "شلیک ک-"
"نه صبر کن. خواهش میکنم صبر کن." مرد با التماس دستهاش رو به طرف هیونبین دراز کرد. در حالی که گریه میگرد به سمت جونگوک برگشت، "اون-اون اینجا برای دو شب موند. بعد از من پول و اسلحه گرفت و رفت."جونگوک از روی صندلی بلند شد و دستهاش رو به میز کوبید. به طرف نرد با اخم خم شد، "کجا رفت؟ همین رو جواب بده."
مرد به همسرش نگاه کرد، "گ-گفت می-میره... میره گویانگ. قسم میخورم."
جونگوک سری تکان داد و بعد اسلحهاش رو به سرعت از کمرش خارج کرد و به سمت مرد گرفت. ماشه رو کشید و با دست آزادش به زنش اشاره کرد، "راستش رو بگو پیرمرد. وگرنه اول اون میمیره بعدش تو!"مرد با ترس و لکنت شروع به حرف زدن کرد: "ق-ق-قربان قسم میخورم که ر-راست میگم. ب-به من گفت-گفت که میره گو-گویانگ که مادرش رو ب-بینه. قربان ق-قسم میخورم. خواهش میکنم کاری به ما نداشته باشید. ا-التماستون میکنم."
VOUS LISEZ
⛓️Crazy Rabbit🐰
Fanfiction🍷خلاصه: کیم تهیونگ دانشجوی رشته روانشناسیه و قراره برای پایان نامهاش، درباره یک بیمار روانی تحقیق کنه. عاشق نقاشی کشیدنه و به طور اتفاقی یک فرد نقابدار داخل تمام نقاشیهاش مشترکه و هیچ ایدهای در رابطش نداره! جئون جونگوک. معروف به خرگوش دیوانه...