آخر این قسمت برمیگرده به اول داستان،به جایی که همه چی شروع شد!:-)
_____________________________________________
رهام گفت:پس...نگو که،...اخه غیر ممکنه!...میخوای بگی اون داستان؟
این دفه اروم تر از قبل بودم.دیگه دلم نمیخواست دروغ بگم...گفتم:داستان منه.
صدای خنده های عصبیش بلند شد.بعد یه ذره اروم موند و گفت:جدی نمیگی؟!مگه من بچم!
انگار با خودش حرف میزد،اصلا اجازه حرف زدن به من نمیداد:شوخی نکن!من دیگه سنی ازم گذشته که این چیزارو باور کنم!آخه اصلا امکان نداره!اینقد تنها موندی توهم میزنی!مگه میشه؟!حتما شوخی میکنی؟!...مگه نه؟!
بالاخره ایستاد تا من حرف بزنم.نفس عمیقی کشیدم و
گفتم:نه،شوخی نمیکنم...نمیدونم چطوری ممکنه اما شده...
نشست پشت در و سرشو به در تکیه داد.هیچی نمیگفت و من هنوزم استرس داشتم.اما منم حرفی نزدم و گذاشتم قشنگ پیش خودش فکر کنه.خیلی گذشت.اما بالاخره گفت:اون داستان...کل داستان نبود نه؟
اروم جواب دادم:نه...کلش نبود...
دوباره ساکت شد و بعد گفت:پس حالا میشه بیای بیرون؟!میخوام از نزدیک ببینم...شاید اونجوری باورم شه...
از کوره در رفتم...هنوز نمیتونستم.هنوز اماده روبه رویی نبودم تقریبا داد زدم:نه!نه...
صداشو بلند تر کرد و گفت:من که کاریت ندارم!
گفتم:میدونم...اما...هنوز اماده نیستم...میترسم.
سکوت.
نفس عمیقی کشید و گفت:...عجیبه...اما میخوام باورت کنم...وای خدا...فقط اگه دروغ گفته باشی!
کم کم داشتم ناراحت میشدم:دروغ نیست!مگه مریضم راجب همچین چیزی دروغ گفته باشم؟!فکر میکنی خوشم میاد؟!
صداش ناراحت شد و اروم گفت:باشه...فهمیدم لازم نیست داد بزنی.
لپام سرخ شد و سریع شرمنده شدم...جواب دادم: ببخشید ، من...فقط...
انگار منظورمو فهمید و گفت:نه...عیبی نداره ...
دوباره همه جا ساکت شد و بعد زمزمه کرد :چه مدته؟
گفتم:از 15 سالگی.
-الان چند سالته؟نا مطمعن جواب دادم:...فکر کنم 20؟...
ارام خندید و گفت:خیلی مسخره ست که الان اینو بگم اما من 5 سال ازت بزرگترم!
سریع ادامه داد:راستی...اون خون...اون خونی که تو جنگل روی دستم چکید...
با شک گفتم:از بالم بود.
-حالا حالت خوبه؟
-اره چیزی نبود...فقط یکی از پرهام کنده شد...
VOUS LISEZ
an angel(in persian)
Fantasyهیچ آرزویی ساده نیست...شاید زندگی هارو عوض کنه... هیچ کس تنها نیست.شاید فقط دیگرانو فراموش کرده.شاید... پریزاد هیچوقت تنها نبوده،جنگل همیشه پشت پریزاد میمونه. پری ها وجود دارن...اینجا،توی جنگل ممنوعه... پریزادِ پرنده ی داستان من فقط سر یک کنجکاوی کو...