جیمین بهم گفت: «یا توپ می ترکه یا دیوار ترک برمیداره مطمئنم»
لبخندی بهش زدم و در حالی که از روی مسیر دورخیز نیم دایره وارم به سمت توپ می دویدم، برای بار هزارم درست به همون نقطهی اول کوبیدم. توپی که برگشته بود، کنترل کردم و بعد از کاشتنش کنار رفتم تا به جیمین جا بدم و گفتم: «خوب نوبت توئه»
دستاش رو پشت سرش به هم گره کرد و لب پایینش رو کامل بین دندوناش گرفت، حرکت خشنی بود، نگاهی به توپ و بعد هدفی که روی دیوار کشیده بودم، انداخت و وقتی دید هنوز دارم نگاهش میکنم، شوکه پرسید: «من؟»
با خنده سرمو به نشونه مثبت تکون دادم و عقب تر رفتم و منتظر شدم.
سرشو به طرفی خم کرد و در حالی که به توپ نزدیک می شد با تردید گفت: «مطمئن نیستم بلد باشم»از همون جایی که ایستاده بود پای راستش رو کمی بالا برد و بعد به توپ ضربه زد. توپ بدون این که حتی به دیوار برسه توی فاصلهی کمی از پای جیمین که دستش رو برده بود پشت گردنش تا موهاش رو بهم بریزه، متوقف شد.
به طرفم برگشت و با بالا انداختن شونهش گفت: «گفتم که»
بانمک بود، به طرز خطرناکی بانمک بود. تمام احساساتم رو به طرز غیر قابل باوری توی لبخندی در پهنای صورتم خالی کردم و گفتم: «یاد می گیری»
جیمین نگاه نامطمئنی بهم انداخت ولی مخالفتی نکرد، به سمتش رفتم و گفتم: «با من حرکت کن و هر چی میگم انجام بده»
سرشو به نشونه تایید تکون داد، بعد از این که دوباره توپ رو کاشتم پشت سرش ایستادم و دستهام رو گذاشتم طرفین بدنش و همزمان که عقب می کشیدمش، گفتم: «برای دورخیز نصف یه نیم دایره رو تصور کن که توپ مرکزشه چون هنوز نمیدونم پای تخصصیت کدومه فعلا پای راست رو در نظر میگیرم پس باید سمت چپ توپ دورخیز برداری تا راحت تر بهش ضربه بزنی حالا اینجا وایسا»
بعد رو به روش ایستادم و در حالی که روی نوک پای راستم رو نشون می دادم گفتم: «با این قسمت به توپ ضربه بزن اگه بزنی زیر توپ بلند میشه اگه بزنی وسط یا بالاتر روی زمین حرکت میکنه به هدف نگاه کن و تصمیم بگیر که بهش ضربه بزنی زانوی راستت باید حداقل با زاویه نود درجه خم بشه و تمام نیروت رو بهش منتقل کنی تا توپ سرعت بگیره متوجه شدی؟»
جیمین که با جدیت مشغول گوش کردن بهم بود سرش رو به نشونهی تایید تکون داد. لبخندی بهش زدم و گفتم: «خوب پس امتحان کن»
ضربه ی دوم خیلی بهتر از ضربه ی اول بود پس تشویقش کردم تا ضربه ی سوم رو بزنه که ظاهرا انتخاب درستی نبود چون پاش به توپ پیچید و روی زمین افتاد.
به سمتش دویدم و در حالی که کمکش می کردم بلند بشه حالش رو پرسیدم، دستاش رو به هم مالید تا خاکش رو بتکونه و با خنده گفت: «احتمالا من برای کار با دستام ساخته شدم نه پاهام»
YOU ARE READING
MoonChild || S.1 completed
Fanfictionهمه چیز برای کیم ته هیونگ از یه خط خامهای شروع شده بود تا برسه به احساسی که درست مثل اکستاسی بود و کسی مثل ته هیونگ رو تا مرز کفر می برد! • عنوان: فرزند ماه فصل اول -> تراکاتا (گل سفالگری) - کاپل: ویمین - سکرت - ژانـر: رمنس - فلاف - کمدی - روزمره...