Dinner (G)

258 52 18
                                    

×این پارت دو ورژن داره فرقی نداره کدوم رو بخونین از خط داستان عقب نمی مونین×

توپ تنیس رو آروم به سمت بالا انداختم و توی هوا قاپیدمش، اواخر ترم بود و جیمین درگیر کار روی پروژهی ترمی نمیدونم کدوم درسش با یکی از سال بالاییهاش که به عنوان راهنمای این درس کمکشون می کرد بود، تا ساعت شش که باید می رفتم کارگاه دنبالش با من کاری نداشت.

دوباره توپ رو انداختم بالا، خیلی هم بد نبود که جیمین حالا می تونست با آدما دوست بشه و بدون حضور من کارهاش رو تنهایی انجام بده، توپ رو دوباره توی هوا قاپیدم. آره خیلی هم بهتر بود این طوری کلی وقت داشتم تا هیچ کاری نکنم، توپ رو دوباره بالا انداختم.

- راستی اسمش چی بود؟

با برگشتم به سمت هیونگ که کنار کاناپهای که من روش دراز کشیده بود، کف اتاق نشسته بود و داشت با دقتی که می تونست اتم بشکافه ناخنهای پاش رو کوتاه می کرد، حواسم از توپ پرت شد و توپ با شتاب روی سمت چپ صورتم کوبیده شد.

در حالی که صورتم رو می مالیدم بدنم رو بالا کشیدم و با تکیه دادن پشتم به کاناپه توپ رو کنار گذاشتم و پرسیدم: «اسم کی؟»

هیونگ با خنده نگاهی بهم انداخت و جواب داد: «همون که از صبح تا حالا کلافهت کرده!»

لبام آویزون شد و با قیافه گریونی گفتم: «پارک جیمین!»

خندهی هیونگ شدت بیشتری گرفت و بین خنده‌هاش گفت: «منظورم ارشدیه که امروز ظهر اومد دنبال جیمین.»

آهی دراماتیک از بین لبهام بیرون پرید در حالی که دوباره خودم رو روی کاناپه ولو کردم گفتم: «چوی مینهو.»

هیونگ که دوباره مشغول ناخن پاش شده بود این بار با شیطنت گفت: «آها مینهو هیونگ، می دونستی به تضاد لبخند بانمک فرشته‌ای و عضله‌های مردونه معروفه؟ حتی یونگی هیونگ خودمون هم یه مدت روش کراش داشت!»

- هیووووونگ! 

هوسوک هیونگ که از اذیت کردن من لذت می برد بلند شد و در حالی که مجلهای که مشغول گرفتن ناخنهاش روش بود رو به سمت سطل زباله می برد گفت: «جدی میگم هیونگ واقعا روش کراش داشت ولی خوب... اون گی نیست ته انقدر حسودی نکن!»

کوسن رو توی بغلم فشار دادم و در حالی که نمی تونست لبخند خوشحالیم از شنیدن این خبر رو هیچ جوره مخفی کنم گفتم: «حسودی نمی کنم دلم براش تنگ شده.»

- هی گیرین!

بی توجه به عجیبی جمله‌ی هیونگ همین طور با لبخند منتظر واکنش دیگه ای ازش در حال تکون دادن کوسن توی بغلم بودم که متوجه شدم مخاطبش من نبودم و داشت با تلفن صحبت می کرد. 

با لبخندی که روی صورتش نشسته بود می تونستم تشخیص بدممخاطبش کائون نونا بود، ولی هیچ وقت ندیده بودم هیونگ "گیرین" صداش کنه.

- باشه برای شام می بینمت؟

اگه امشب هیونگ با نونا می رفت بیرون می تونستم خونه رو برای یه شام عاشقانه برای جیمین آماده کنم و نق زدن هام قبل رفتنش رو براش جبران کنم، پس با چشمایی براق به ادامهی مکالمه‌شون خیره شدم.

- آره، دوتا مرغ چندشِ عشق امشب میخوان سوتفاهماتی رو رفع کنن، پس می بینمت هوم؟

چه طور هیونگ می تونست از یه نگاه تموم افکار من رو بخونه نمی دونم ولی انگار هیچ کاری رو بی فکر انجام نمی داد.

- باشه پس برو به تمرین برس می بینمت گیرینی!

دوباره ازش استفاده کرد، به محض قطع شدن تماس سریع پرسیدم: «هیونگ چرا بهش میگی "گیرین"؟ می دونم قد نونا یکم بلنده ولی ناراحت نمی شه؟»

هیونگ با خنده سرش رو به طرفین تکون داد و گفت: «می دونی این اولین اسمیه که من روش گذاشتم و اون عاشقشه!»

اولین اسمی که من روی جیمین گذاشتم چی بود؟ احتمالا فرشته و قطعا بین فرشته تا زرافه فاصلهی خیلی زیادی بود که من رو از درک این که چه طور "اون عاشقشه!" عاجز می کرد.

قبل از این که چیزی بپرسم هیونگ گفت: «می دونی کجا با کائون آشنا شدم؟ توی سوپرمارکتی که سر کوچه چهارم خیابونه.»

می دونستم کجا رو میگه، اون جا نزدیکترین سوپرمارکت به خونه‌مون بود. منتظر نگاهش کردم تا ادامه بده.

- شیرخشک روی طبقه آخر قفسه بود و دستم پر بود و هر چی تلاش می کردم بهش نمی رسیدم اون وقت یهو پیداش شد، کل زحمتی که کشید بلند شدن روی نوک پاهاش بود و بعد قوطی رو برام آوردپایین! البته همهش همین نبود بعدا فهمیدم یه مدت اونجا پاره وقت کار می کرده، هر بار که منو تو سوپرمارکت می دید حال نینی رو می پرسید!!!!

هیونگ از خنده کف اتاق پخش شد و من متعجب پرسیدم: «هیونگ تو بچه داری؟»

بین خندههاش سرش رو به نشونه منفی تکون داد و گفت: «برای دسر می خواستم.»

صدای زنگ کوتاه گوشیم حواسم رو از هیونگ که مشغول پاک کردن اشکاش شره بود پرت کرد.

- کارم تا دو ساعت دیگه تمومه میتونی بیای دنبالم؟

فکر جدیدی توی سرم افتاد و با هیجان در جوابش تایپ کردم.

+ میشه به مینهو هیونگ بگی تا خونه برسونتت؟ اگه نمی تونست میتونیم از هوسوک هیونگ کمک بگیریم

جواب دادنش طول کشید مطمئن بودم که بعد از همه تاکیدهای نق‌وارم حالا از این جواب شوکه شده بود. 

- اوکی

لبخندی روی صورتم نشست و رو به هوسوک هیونگ گفتم: «هیونگ می تونی تا سوپرمارکت باهام بیای؟»

بعد از خداحافظی از هیونگ که به مقصد کمپ تمرین نونا ازم جداشد، بسته های خرید رو به سختی به واحدمون رسوندم و روی میز آشپزخونه چیدم. این میز هم نیاز به رسیدگی داشت.

نگاهی به صفحه گوشیم انداختم هنوز حدود یه ساعت وقت داشتم و شروع به چک کردن مواد کردم. کلم برداشته بودم، خیار برداشته بودم، هیونگ گفت هویچ تو خونه داریم، جوونه سویا هم توی بسته ی آخری که مامانم برام فرستاد، بود، کنجد برداشته بودم و در آخر هم پاستای تورتیگلیونی که حتی مطمئن نیستم اسمش رو درست خونده باشم.

MoonChild || S.1 completedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora