هنوز هم باید خدا رو شکر کنم که مادر جونگ کوک با رسیدنمون به بوسان تصمیم گرفت زودتر برن خونه ی قدیمی خودشون و دعوت به شام رو به شب دوم سفر موکول کرد.
بعد از پیاده کردن جونگکوک و مادرش، جیمین مسیر حدودا نیم ساعته ای رو که باید تا رسیدن به خونه ساحلی مادربزرگش طی می کردیم، همون جا روی صندلی عقب موند و بی شرمانه با لبخندهای فرشته وارش با این که می دونست توانایی لمسش رو در حالی که مامانش راننده بود ندارم، نوک انگشتهای لرزونم رو لمس می کرد.
به محض این که تونستم منظره جالبی رو بیرون شیشه سمت جیمین ببینم فرصتم رو محکم چسبیدم و بلافاصله خودم رو پرت کردم روی جیمین و بدون این که فرصت واکنش بهش بدم با هیجان گفتم: «واو منظره های بوسان واقعا شوخی بردار نیست!»
جیمین از شدت شوک توانایی واکنش نشون دادن نداشت ولی مامانش بی خبر از همه جا با لبخند نگاهی کوتاه به بیرون انداخت و گفت: «حق با توئه واقعا ناراحتم که مجبور شدم اینجا رو ترک کنم ولی جیمین باهات هم عقیده نیست دگو رو بیشتر از بوسان دوستان داره!»
نگاهی به صورت سرخ شده ی جیمین سمت چپم انداختم و به جاش جواب دادم: «اوه مطمئنم این طور نیست فقط هنوز فرصت نکرده تو بوسان خاطره بسازه تا عاشقش بشه»
مامانش لبخندی زد و گفت: «احتمالا همین طوره پس ته هیونگ تو باید کمکش کنی خاطره های خوبی بسازه!»
بدون این که نگاهم رو از جیمین بگیرم پرسیدم: «هوم اگه شما میگین باید کمکش کنم حتما باید این کار رو بکنم»
بوسه ای سریع روی گونه ی سرخ شده جیمین گذاشتم و برگشتم سر جای خودم و به بحث با مامان جیمین ادامه دادم.
- کیم ته هیونگ این برای چی بود؟
+ چی؟
جیمین به سرعت بهم نزدیک شده بود و در حالی که انگشت اشارهش روی گونهش نشسته بود جلوی صورتم خم شد و دوباره سریع عقب رفت.
+ اوه اون... خوب همین جوری
- همین جوری؟
+ هوم
جیمین از جاش بلند شد و در حالی که از بین دو صندلی جلو خم شده بود آهنگی که خیلی وقت پیش قطع شده بود رو دوباره پخش کرد. ولی وقتی برگشت به جای این سر جای خودش بشینه روی پاهای من نشسته بود. مطمئنم حداقل نصف شما هم به اندازه ی من از این حرکت جیمین شوکه شدین ولی حرکت بعدیش مطمئنا همه ی شما رو حتی بیشتر از من شوکه می کنه!
جیمین با لبخندی معصومانه رو به من که انگار از زمان و مکان خارج شده بودم گفت: «اوه ببخشید»
و دوباره ازم فاصله گرفت تا خودش رو به در سمت مخالف بچسبونه.
+ این برای چی بود؟
YOU ARE READING
MoonChild || S.1 completed
Fanfictionهمه چیز برای کیم ته هیونگ از یه خط خامهای شروع شده بود تا برسه به احساسی که درست مثل اکستاسی بود و کسی مثل ته هیونگ رو تا مرز کفر می برد! • عنوان: فرزند ماه فصل اول -> تراکاتا (گل سفالگری) - کاپل: ویمین - سکرت - ژانـر: رمنس - فلاف - کمدی - روزمره...