Part 1

1.6K 214 89
                                    

بخار اطرافش رو گرفته بود و قطره‌های آب از جای جای بدنش سر میخوردند و با افتخار مسیر نرم و سفیدی از پوستش رو لمس میکردند.

آینه‌ی پایه‌دار بخار گرفته‌ای جلوی پاهاش بود ولی میترسید پاهاش رو باز کنه و کاری که به خاطرش اینجا بود رو انجام بده. با عجز سرش رو روی زانوهاش گذاشت و باعث شد که قطره‌های آب زیادی از بیشتر موندنشون روی موهای نرمش ناامید بشند.

شاید هنوزم فرصت داشت غلطی که کرده بود درست کنه و بگه "من به نظر شما احترام میزارم... و قبول میکنم که.. کیوتم"

البته میدونست بعد از این حرفش و قبول کردن کیوتیش، رفیق‌هاش جوری بغلش میکنند که انگار آخرالزمان شده و آخرین کاریه که میخوان قبل از مرگ انجام بدند.

رفیق‌های عوضیش یکی از دلایل کیوت بودنش رو همین لکنت لعنتیش موقع خجالت کشیدن میدونستند. رفیق‌هایی که برخلاف استایل و شخصیت جینیونگ بودند.

خب میدونست که احتمالا در زندگی قبلیش دنیا رو نجات داده بود و به مردم زیادی کمک کرده بود و شاید حتی عضوش رو بخاطر آسیب نرسوندن به زنان سرزمینش بریده که همچین رفیق های عالی‌ای بدست آورده بود‌.

البته مورد آخر حرفش جدی نبود ولی خب دوست داشت توی ذهنش رفیق های عزیز و قلدرش از بالاترین سطح ارزش و محبت قرار داشته باشند.

و یکی از نکات بد رفیق‌هاش این بود به محض اینکه میفهمیدند کسی قصد مسخره کردن یا حتی اذیت کردنش، شده به مقدار کمی رو داره با لگد تو شکم طرف بودند! برای همین کسی جرات نداشت به جین از گل کمتر بگه و دوستش نداشته باشه.

البته خودشون این عیب رو یک جور حمایت و طرفداری تلقی میکنند ولی واقعیت این بود که جینیونگ از هیچ دعوایی خوشش نمیومد، حتی یک بحث کوچیک که به دلخوری و ناراحتی ختم بشه.

ولی همین رفیق‌هایی که از بهشت به صورت خصوصی ارسال شده بودند، برای اثبات جذاب بودنش و البته مردونگیش شرطی گذاشته بودن که جینیونگ حتی خجالت میکشید از اینکه بهش فکر کنه در حالی که برای انجامش تمام مقدمات رو انجام داده بود.

نگاهی به ژیلت آماده‌ی استفاده  کنارش انداخت و با ترس آب دهنش رو قورت داد. اگر اون ژیلت رو برمیداشت دیگه همه چیز تموم میشد و باید تا آخرش میرفت.

با تردید دست لرزونش رو به سمت ژیلت برد و برداشتش.
دستش میلرزید و استرس داشت. با یک نفس محکم تمام انرژیش رو جمع کرد و تو یک حرکت پاهاش رو باز کرد.

تا حالا از این زاویه مقعدش رو ندیده بود و این لحظه براش خجالت آورترین لحظه‌ی زندگیش به حساب میومد. لحظه‌ای که باید رو به ‌روی یک آینه‌ی کوچیک با حاشیه‌های صورتی، موهای زائد باسنش رو میزد.

لب پایینش بین دندون‌هاش در حال له شدن بود و دستش در حال تمیز کردن و از بین بردن موانع برای یک تتوی زیبا. بعد از ده دقیقه کارش تموم شد و با آب و صابون حساس‌ترین قسمت بدنش رو تمیز کرد.

Blue Like Your Tattoo || JJPWhere stories live. Discover now