THE KILLER(8)

141 37 1
                                    

کسل و بی حوصله با قدم های کوچک مرد چشم درشت را همراهی میکرد و الان اینجا بود!
در یک معامله قاچاق با یک مرد چاق که نصف صورتش سوختگی شدیدی داشت.

نگاهش را از چهره او گرفت و روی تک تک افراد داخل آنجا نشست.
او میدانست این فیلمها به پلیس ارسال خواهند شد.
وقتی چهره آنها ثبت شد فیلم را قطع کرد و نگاهش روی شانه های پهن و بلند پارک چانیول نشست.

چه کسی فکرش را میکرد کار سهون و خودش به نحوی به پارک چانیول مربوط باشد؟!

او همیشه از دیدن چهره ی هوش سیاه ماجرا لذت میبرد و خوب این بار این پسر، پارک چانیول یک هوش سیاه جذاب بود.
با آن قد بلند، شانه های پهن و چهره ی محشرش...

با ایستادن و چرخیدن پارک نگاهش که تمام مدت روی او زوم شده بود غافل گیر شد.

از سر راهش کنار رفت و پشت سر او راه افتاد و سوار ماشین شدند.

بعد از اینکه 15 دقیقه گذشته بود پارک به حرف آمد:

_اسمت بیون بکهیون بود درسته؟!

+بله آقا!

_چندسالته؟

+بیست و شش آقا!

چانیول با چهره ای که با پوزخندی کوچک مرموز تر شده بود به او نزدیک شد و در گوشش گفت:

_گی چی هستی؟
بهتره که باشی!

بکهیون چشمانش را بست تا آن صدای خاص و عمیق را بهتر بشنود.
چشمانش را باز کرد و خیره در نگاه منتظر چانیول جواب داد:

+بله آقا!

چانیول نگاهش را روی صورتش چرخاند و  به چشم هایش زل زد:

_بهتره که یه مدت باهم باشیم چون به هر
حال…

دستش را روی ران پایش فشرد.

+همه آدم ها یک سری نیاز دارن این پایین!

در حالی که با دستش پای او را نوازش میکرد، پرسید:

_نظرت چیه؟
تا وقتی که از این ماشین پیاده بشی وقت داری فکر کنی.

و بکهیون خوشحال بود که شنود را خاموش کرده است.
سری تکان داد و همه چیز مثل دقایق اول ورودشان در سکوت فرو رفت.

خوب حقیقتا همه خوشگذرانی را دوست دارند.
چه یک قاچاقچی چه یک افسر پلیس.
حالا چه بهتر که او میتوانست ماموریتش را اینگونه هیجان انگیز پیش ببرد.
لبهاش را با زبان خیس کرد و به او نزدیک شد.

درست مثل خودش زیر گوشش زمزمه کرد:

_اشکالی داره الان ببوسمت آقا؟

و بوسه ای آرام به گوش های بزرگ او زد.

چانیول سرش را برگرداند و پهلوهایش را گرفت.

+همه برن به درک!
فقط خودم و لب هات!

لب های حجیمش با سرعت و قدرت بر لب های کوچک و خوشرنگ پسر کوچکتر قرار گرفت و تا جایی که توان داشت آنها را بوسید.
و لعنت به او!
چطور میتوانست ازش دست بردارد.
او خواستنی و زیبا بود و چانیول همیشه خودخواه بود!

***

پسر کوچکتر با لبخند کوچکی که به چهره داشت با چشم های کنجکاوی مشغول وارسی اتاق رئیس هه بود.

_کیونگسو شی مشکلی پیش اومده!؟

کیونگسو سرش را به نشانه خیر تکان داد:

+فقط حوصله ام سر رفت!

سرش را پایین انداخت و با صدای آرامتری ادامه داد:

+و شما اصلا با من راحت به نظر نمیاین!

جونگین با تعجب پرسید:

_چرا این طور فکر میکنی؟من کاری کردم؟

+نه.فقط اینطور حس میکنم.
خوب راستش شما واقعا ساکتی و من خیلی پر حرفم و میدونی همش به خاطر همین مجبورم ساکت بشینم چون نباید طوری به نظر برسه که قصد بی احترامی دارم.

جونگین خندید.

_نگران نباش.هر وقت خواستی میتونی با من حرف بزنی.
من مشکلی ندارم.
نه در این مورد و نه در مورد اینکه بخوای تو خونه من باشی!

و لبخند گرم و بزرگی را ضمیمه حرفهایش کرد!
رئیس هه وارد شد و آنها به احترام او ایستادند.  بعد از صحبت قرار شد که دی او پیش او زندگی کند و خوب جونگین سعی داشت فکر نکند تا حالا حتی یک نفر به جز خودش در خانه اش نمانده!

◾THE KILLER◾Onde histórias criam vida. Descubra agora