THE KILLER(19)

108 33 3
                                    

به صفحه تلفن که اسم کای را با چشمک زدن نشان میداد نگاهی انداخت و جواب داد:

_چیشده کیم کای؟!

+میشه یه مدت بیام پیش تو زندگی کنیم؟

اخمی روی صورتش نشاند.

_اتفاقی افتاده؟!
+سو من رو از خونه بیرون کرده!

خنده ی کوتاهی مهمان لبهای کوچکش شد.

_باشه.صبر کن الان راه میفتم.
فکر کنم یه ربع دیگه برسم.پس زیاد عجله نکن!

+اوهوم.ممنون.

نگاه بی تفاوتی در اتاق انداخت و از آن مکان کوچک خارج شد.

***

_نسکافه یا هات چاکلت؟!

+هات چاکلت باشه بهتره!

_خوب بهم بگو چه گندی به باراوردی که سو از خونه خودت بیرونت کرد؟!

و خنده ی کوتاهی که پشت سر آن در فضای ساده و ساکت خانه پیچید!

+خوب میدونی بکهیونا من یه مدتی هست به این که من و کیونگسو با هم قرار بزاریم فکر کردم و خوب امروز وسط حرف زدن سوتی دادم و به جای جمع کردنش خودمو زدم به اون راه و شوخی کردم باهاش!
کیونگ هم که میدونی اخلاق خاصی داره و از شوخی خوشش نمیاد و من رو انداخت بیرون!

بکهیون با سینی آبی رنگ از اشپزخانه بیرون آمد و کنار جونگین نشست و سینی را روی عسلی گذاشت.

پورخندی زد و با لحن بدجنسی به حرف آمد:

_میدونی جونگین تو واقعا پرو هستی و به این تنبیه نیاز داشتی!

اما جونگین انگار در حال و هوای دیگری بود که بی ربط گفت:

+به نظرت دی او باهام قرار میزاره؟!

بکهیون شگفت زده نگاهش کرد.

_خدای من!کیم جونگین تو کی تبدیل به یه گی عاشق شدی؟!

+نمیدونم.
فقط یهو دیدم همش دارم نگاهش میکنم!
دیدم دارم با لبخندهاش لبخند میزنم و دنیام رو کنار اون میچینم!

_یعنی فکر میکنی هرکی اینطوری شه، عاشق شده؟!

+میدونی بکهیون!
عشق مثل اثر انگشته!
برای هرکس با اون یکی فرق داره!
اما من فکر میکنم اگه میخوای دنیای آینده رو باهاش سهیم شی میتونه یه نشونه از یه عشق تازه جوونه زده باشه!

بکهیون ماگ نسکافه اش را برداشت و با چشیدن آن مایع شیرین به حرف های کای فکر کرد.

آیا او هم عاشق شده بود که تمام روز به پارک چانیولی فکر میکرد که معمای بزرگش داشت آهسته آهسته حل میشد؟!

***

_میدونی چانیول!
من یه چیزای جدیدی دستگیرم شد که اگر بفهمی تعجب میکنی!

چانیول نگاهش را از برگه های روی میزش به سهون داد.

+پس بهم بگو تا تعجب کنم!

_بیون بکهیون!اون هم پلیس اینترپله!

چانیول پوزخندی زد و سرش را بی تفاوت تکان داد.

+فکر کردم قراره چیز جالبتری باشه اوه سهون!

سهون از جایش پرید.

_پارک چانیول نگو که میدونستی؟!

چانیول خنده ی بلندی کرد.

+تقصیر من نیست که تو و اون بچه همدیگه رو ندیدین و حافظه خوبی ندارید!

_لعنت بهت یول!
حالا میخوای چیکار کنی؟!
میدونی که اونا از همه چیز با خبر نیستن و ممکنه با چیزای نصفه و نیمه ای که میدونن نقشه هامون رو خراب کنن.

+حالا که لوهان آرومه میتونم با بکهیون صحبت کنم.

چشمکی حواله سهون کرد.

+تو هم میتونی لوهان عزیزم رو بزنی زیر بغلت و بهش اعتراف کنی!

_یعنی قراره بازی رو تموم کنی!

+من این بازی رو شروع کردم تا پدرم رو مجازات کنم.
حالا که میتونم راحت تر از قبل انجامش بدم دلیلی نمیبینم که همه چیز رو برای خودم سخت کنم!

_پس این رو هم میدونی که کیم جونگین و دو کیونگسو هم از یه چیزهایی خبر دارند؟!

+البته که میدونم!
دو کیونگسو مهره ای بود که خودم به بازی واردش کردم!
اون برادر ناتنی لوهانه و به خاطر کمک بهش لطف کرد و قبول کرد.

بهت توصیه میکنم یه زنگ به لوهان بزنی و بزاری یه کم تو آغوشت آروم شه تا من هم بتونم با بکهیون ملاقات کنم!

◾THE KILLER◾Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt