THE KILLER(18)

111 33 2
                                    

*لطفا مطالعه کنید*
های لاوز😁
امیدوارم حالتون خوب خوب باشه و مراقب سلامتی خودتون به خصوص در این دوره باشید تا با هم از پسش بر بیایم.💪فایتینگ💪
راستش ازتون ناراحتم چون انگار به داستان اهمیتی نمیدید😔
نمیگم من نویسنده خیلی خفنی ام اما لطفا لطفا لطفا کمکم کنید تا یه نویسنده ی بهتری بشم☺
پس ازتون میخوام با نظرات 💭 خودتون کاستی🔍 هایی که احساس کردید و یا حتی قسمت ها و ایده هایی که براتون🔹 مهم🔹 بود رو بهم بگید.😇
حتی اگه دوست نداشتید ووت⭐ ندید❌ولی لطفا نظر💭 بدید✔✔✔.
ممنون🙏🙏🙏
دوستدارتون NASI♥

***
اکنون بی توجه به اینکه چه وقتی از روز است،آن دو رو به روی یکدیگر نشسته بودند.
دو برادری که سرنوشت، زندگی هر یک از آنها را به نحوی رقم زده و احساسات انها را به بازی گرفته بود.

لوهان چشم های سرخش را روی برادرش دوخت و با لب های لرزان و بغضی خفه شده در گلو به حرف آمد تا آتش این غم دوری و تنهایی را با برادرش شریک شود:

_میدونی چقدر سخت بود چانیولا؟
من...من تمام این مدت اشتباه فکر میکردم.
من تمام این چندسال به همه بچه هایی که خانواده داشتن حسودی میکردم.
من می خواستم ازت انتقام بگیرم و نابودت کنم ولی حالا میفهمم حقیقت اصلا این چیزی که من دیدم نبوده!
خدای من...
چانیول با لبخند محوی نگاهش کرد.

دستهایش را از هم فاصله داد و آغوش اش را برای برادر بزرگتر باز کرد.

لوهان بیخیال تمام حرفهایی که داشت شد.

آن آغوش برادرانه ای که سالها از آن محروم مانده بود اکنون چنان وسوسه انگیز و دلچسب به نظر میرسید که تمام دروغ های زندگی اش و اشتباهاتش را پاک کرد.

خود را به دستان برادر کوچکتری سپرد که دستهایش حامی او بود تا تکه های شکسته قلب و احساساتش بیشتر از این بر زمین نریزد!
+هیش!
لوهانا مهم نیست چه اتفاقاتی افتاده.
فقط یه کم دیگه صبر کن.
اون موقع همه چیز مرتبه بهت قول میدم.
فقط بهم اعتماد داشته باش.

لوهان به چشمان درشت و مصمم چانیول نگاهی انداخت.

_میخوای چیکار کنی؟!

چانیول پوزخند زهر آلودی زد و نگاهش تاریک شد.

دستانش را از دور تن لوهان باز کرد و به سردی زمزمه کرد:

+انتقام!
همون کاری که تو رو از چین پیش من آورد!

لوهان نیز جدی شد و با نفرت به حرف آمد :

_من هم کمکت میکنم.

چانیول با حرکت سر تایید کرد.

_خوب!حالا نقشه ات چیه؟!

+نقشه من رو بقیه دارن انجامش میدن نه من!
من فقط مثل سوت شروع مسابقه بودم.
اونها خودشون برای فهمیدن اطلاعات میدون و خوب شاید من هم این وسط یه کم کمکشون کنم!

_پس داری با پلیس همکاری میکنی؟!

+شاید بشه گفت یه همچین چیزی!

_پدر الان کجاست؟

+اگه بگم اون الان رئیس پلیس شده خیلی مضحک به نظر میاد نه؟
_آره!

+خوب اون الان رییس پلیسه.

***

_با اینکه امروز حسابی خسته شدیم ولی مطمئنم این اطلاعات واقعا می ارزید.

کای نگاهی به جسم خسته دی او انداخت که داشت اطلاعاتی را که به سختی به دست آورده بودند را بررسی میکرد!

+دی او!
اونها واقعا خیلی زیاد و مهم هم نبودن!

_ولی خیلی هم بد نبودن.
و ما الان میدونیم که شیو لوهان و پارک چانیول برادر ناتنی هم هستند و هر دو پسر آقای ایم رییس پلیس و اینکه رئیس پلیس کلی رشوه ی ریز و درشت گرفته که با اینکه اونها رو از سیستم پاک کرده اما به هر حال به لطف اینکه زیر دستش اقای کیم میخواسته زیرآبش رو بزنه از همه شون یه نسخه کپی موجوده!
وای خدای من این یکی خیلی خوب بود.

و بلند بلند خندید.

کمی بعد که آرامش اش را به دست آورد دوباره جدی شد و به حرف آمد:

_و اینکه متوجه شدیم رئیس پلیس یه معتاده که سه با سابقه ترک اعتیاد داشته.
خوشبختانه من حرفهای ساقی مواد رو ضبط کرد و اینطوری اون نمیتونه بزنه زیر این مورد.

نگاهی به کای انداخت که با حواسی پرت داشت با انگشتهایش بازی میکرد.

_کای؟تو چیزی نمیخوای بگی؟

کای بی حواس و همانطور که با انگشت هایش بازی میکرد آرام به حرف آمد:
+باهام قرار بزار!

دی او متعجب ازجایش بلند شد و نزدیک کای رفت و با دست تکانش داد.

_ کای؟!تو چی گفتی الان؟!

کای که از هپروت بیرون آمده بود بهت زده پرسید:

+من؟!!!
مگه من چیزی گفتم؟!
من چی گفتم؟!
اصلا مگه من حرفی زدم؟!
آخه چی گفتم؟!

دی او کمی عصبانی گفت:

_باهام قرار بزار!

کای با چشمان گرد شده از تعجب نگاهش کرد.

+باشه سو!
حتما باهات قرار میزارم.
شاید باور نکنی ولی من هم چند وقته به فکر اینم که بهت بگم باهام قرار بزاری ولی از تو مطمئن نبودم.

_حرفات تموم شد کیم جونگین؟!

کای مظلومانه سر تکان داد.

_دیگه چیزی نمونده که بگی؟!

+نه!

_خوبه!پس همین الان از خونه خودت برو بیرون!

+سو خواهش میکنم!!!!هوا سرده.

دی او چشم غره وحشتناکی به او رفت.
چیزی که بعد از صمیمی شدنشان و دیدن وجهه ی لوس کای زیاد به او نشان میداد و کای خوب میدانست بحث با دی او ای که چشم غره میرود زیاد به نفعش نخواهد بود.

+باشه پس بزار وسایلم رو بردارم تا برم خونه دوستم!

اب دهانش را قورت داد و با تردید پرسید:

+فقط کی برگردم؟!

_هر وقت که خودم گفتم.
زود وسایلت رو جمع کن و برو.

◾THE KILLER◾Where stories live. Discover now