THE KILLER (12)

148 37 21
                                    

نفس هایش بریده شده بودند و او نمیدانست چرا باید از ترس قدم های محکم و استوار پارک چانیول بترسد.
شاید چون میدانست بوسیدن لبهای کسی به غیر از پارک باعث میشود او که سرشار از غرور و خودخواهی است عصبی شود.

افکارش پراکنده شدند و توجه اش به فاصله اندک خودش و چانیول جلب شد.

دستهای چانیول ناگهان بالا امدند و پرقدرت دور گردن او حلقه شدند.

نفس هایش عمیق بودند و اخم محکمی در پیشانی اش جا خوش کرده بود.

_میدونی بیون.
میدونی بدم میاد!

صدایش به طرز خطرناکی آرام و خش دار بود.

اخم اش عمیق تر شد و دستانش محکم تر.

_ما عاشق هم نیستیم اما تو من رو خوب میشناسی نگو نه که باور نمیکنم.
تو باهوشی و منم میدونم این رو.
پس وقتی لب هات رو به من تقدیم کردی حق نداشتی با اونها یه نفر دیگه ای رو ببوسی.

و بالاخره با صدای بلندی فریاد زد.

بکهیون منتظر این لحظه بود.

_بهم بگو چرا؟!

بکهیون با حس اینکه دیگر نمیتواند نفس بکشد دستانش را بر دستان قدرتمند او گذاشت و فشرد و ثانیه ای بعد آزاد شده از چنگال او بر روی زمین افتاده و نفس های عمیقی میکشید.

با چشمهای خیس از اشک به او نگاه کرد و با صدای لرزان و خفه ای کلمات را بهم پیوست:

+تو هم من رو بوسیدی و حالا داری ازدواج میکنی.
پس از من انتظار نداشته باش که خودم رو برای تو نگه دارم.

چانیول نفس عمیقی کشید و آن را محکم فوت کرد.

روی زانوانش بر زمین نشست و جسم کوچک او را در آغوش کشید.

بوسه ای بر گردنش زد.

_ما فقط ازدواج کردیم بیون.
من هرگز قرار نیست اون رو ببوسم.

بکهیون خودش رو از او جدا کرد.

+تو!

نگاهی به سرتاپای او انداخت.

+تو طی کمتر از یک هفته بعد از دیدن من،من رو بوسیدی.
حالا میخوای فکر کنم اون رو نبوسی!
اعتراف میکنم اون زیبا و دوستداشتنی عه!
از اون مدلاش که همه دوست دارن داشته باشنشون.
یه دلیل بهم بده.
فقط یه دلیل که جلوی خودت رو بگیری و نبوسیش.

بکهیون نمیدانست چرا چشمانش این چنین خیس از اشک شده اند و یا چرا دارد به همسر او حسادت میکند.
اما میدانست او فقط یک دلیل میخواهد تا ارام بگیرد.
مهم نبود چرا کسی را که برای نابودی اش پا به اینجا گذاشته بود را داشت در قلبش راه میداد. اما مهم بود که بداند پارک چانیول فقط برای خودش خواهد بود.

◾THE KILLER◾Where stories live. Discover now