THE KILLER(25)

293 37 15
                                    

صدای هشدار دهنده تایمر بمب ثانیه به ثانیه وحشتناک تر میشد و سکوت بیرحمانه تر از قبل قلبهای افراد را میدرید.

نگاه بکهیون خسته،سردرگم و شکست خورده به نظر میرسید.

با لحن بیحال و چشمانی بغض آلود رو به کای به حرف آمد:

_من بلدم این بمب رو باز کنم و خودم رو نجات بدم.
تو چانیول و بقیه رو از اینجا بیرون کن.

چانیول که مشغول فشردن زخم عمیق پایش بود از درد نفس نفس میزد با شنیدن این حرف خشمگین شد.

+چی داری میگی لعنتی؟
سهون گفت حتی بهش دست هم بزنی منفجر میشه.
دی او بی حوصله چرخی به چشمهاش داد.

×ما با هم اومدیم و با هم میریم.

بکهیون اما بی توجه به حرفهای بقیه نگاهش همچنان به کای دوخته شده بود.

_نشنیدی چی گفتم کای؟
این ها رو ببر بیرون.
من خودم بلدم این لعنتی رو باز کنم.

کای نفس عمیقی کشید.

÷اول بازش کن.ما باهم میریم.
بکهیون پرقدرت و مستاصل فریاد زد:

_من لعنتی فرماندهی این عملیات رو دارم و دستور میدم گورتون رو گم کنید.حالا.

کای خنده ای کرد و به دری که موقع رفتن سهون و نیروهای خائن بسته شده بود اشاره کرد.

÷با این چیکار کنیم ها؟
جواب بده فرمانده.

چانیول اما خسته نگاهش بین بقیه میچرخید. با پاهای دردناکش خودش را به بکهیون رساند و او را از ستون جدا کرد و نگاهی به تن اش که در حصار یک بمب لعنتی بود نگاه کرد و بک را در آغوش کشید.

با صدای خسته و بغضی که سعی داشت در نطفه خفه اش کند به حرف آمد:

+از اون دریچه میریم بیرون.

و به دریچه ای که در بالای سرش قرار داشت اشاره کرد.

نگاه همه حتی لوهانی که هنوز باور نمیکرد در چه جهنمی گیر افتاده به گردش در آمد و دریچه ای که ارتفاع تقریبا زیادی از سطح زمین داشت را هدف قرار دادند.

بکهیون بی رمق به بمبی که روی قفسه سینه اش به طرز وحشتناکی بسته شده بود نگاه کرد.

به عنوان فرمانده باید مسئول جان افرادش میبود.

لبخندی زد.

_درسته حق با چانه.
اول لوهان رو بفرستید و بعد دی او.
بعد کای میره بالا و چان رو میکشه و در آخر من.
به دنبال حرفش نگاهش در چشم های درشت و سیاه رنگ چان به گردش در آمد.

لبهای بزرگ و گرمش را عمیق و محکم بوسید.

لبهای سرخ و کوچکش را به گوش بزرگش رساند و بوسه ای را رویش نشاند.

-دوستت دارم.حق با تو بود.

و ضربه ای سنگین با دستهای کوچکش که آهسته و پنهانی به گردن چان رسانده بود وارد کرد و ثانیه ای بعد جسم بیهوش چان در آغوشش سقوط کرد.
قطره اشکی گرم از پوست سروش عبور کرد و جایی در زمین کنار جسم بیهوش چان افتاد.

_کاری که گفتم رو بکن کای.
بعد از اینکه رفتید با مرکز تماس بگیر و حکم بازداشت اون آشغالها رو بگیر.
فیلم امروز ارسال شده.فکر کنم شانس آوردیم که دی او اون دوربین رو یواشکی نصب کرد.

کای احترامی نظامی گذاشت.

÷بله قربان.

لوهان با بهت به حرف آمد:
=الان چی میشه؟

بکهیون لبخندی به لوهان زد و نگاهی به بقیه انداخت.

_لطفا مراقبش باشید.
کای!شروع کن.فقط یک ربع زمان مونده.

کای بغض سنگین اش را قورت داد.

مدتی بعد همه در حالی که به سختی از ساختمان خارج شده بودند و کای جسم چان را به سختی به دوش میکشید، صدای انفجار مهیب و شعله های بزرگ و وحشیانه آتش باعث شد بغض هایشان بشکند و اشکهایشان جاری شود.
حقیقت انکار ناپذیر بود.
حتی اگر بکهیون بمب را از خود جدا هم کرده بود وقتی برای بیرون امدن نداشت.

سه پسر در حالیکه جسم بیهوش چان را حمل میکردند و اشک میریختند متوقف شدند و احترام نظامی ای گذاشتند.

_زنده باد فرمانده!

^پایان^

*حتما مطالعه شود*

های لاوز♡
ممنون که کیلر رو انتخاب کردید.
امیدوارم از خوندنش لذت برده باشید.

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
فصل دوم کیلر از تیر ماه امسال داخل واتپد شروع به آپ میشه.
(UN الان در حال آپه عزیزای من)
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

میتونید من رو توی واتپد و تلگرام پیدا کنید تا در جریان اخبار فیک قرار بگیرید.
این اولین فیکشن من بود و به خاطر نقص ها و اشکالاتش ازتون عذرخواهی میکنم.
برای این فیک و فصل دومش مقدمه ای ننوشتم اما در عوض چیزی مثل یه پایان نامه قشنگ تو ذهنم هست که خیلی از چیزها را باهاش بهتون توضیح میدم تا جایی که بتونم.
منتظر نظرات و حرفاتون هستم!
آیدی واتپد و تلگرام خودم
NASI61041814
چنل دیلی برای فیک و اخبار کارهام
Daily_NASI

◾THE KILLER◾Where stories live. Discover now