THE KILLER(21)

113 26 23
                                    

با لبخندی که از روی لبهایش پاک نمیشد کلماتش را بر زبان جاری کرد:

_کیونگسو من بکهیونم!

+سلام بکهیون.خوبی؟

_اره.ازت میخوام به کای بگی بیاد خونه اش.
من هم میخوام بیام تا راجع به چیزی که فهمیدم صحبت کنم!

+مسئله مهمیه؟!

_البته!

+باشه.کاری که گفتی رو انجام میدم.منتظرتم.

***

_بزارید از اینجا شروع کنم که پارک چانیول یا موقرمز یک همکاره.

کای متعجب پرسید:

+یعنی اون هم پلیسه؟!

_بله اون پلیس مخفی و پسر رییس پلیس ایم.

+پس قراره کمک کنه پدرش رو نابود کنیم؟!

_آره.و جالب اینجاست که لوهان برادر ناتنی اشه و جالب تر اینه که کیونگسو هم برادر خوانده لوهان.

کای نگاهی به کیونگ انداخت.

+کیونگ تو چه ربطی به اونها داری؟!

_خوب راستش یه روز یه شماره ناشناس برام پیام فرستاد که کمک کنم تا لوهان انتقام بگیره و خوب من هم انجامش دادم.چون لوهان برام عزیز بود و هست.

بکهیون پوزخندی زد.

+همه اینها کار پارک چانیوله.
اون خواست ما به نحوی تو این نقطه قرار بگیریم تا بتونیم پدرش رو زمین بزنیم.

کای پرسید:
_چرا اون باید بخواد پدرش رو نابود کنیم؟!

+شاید چون اون باعث شد زندگی موقرمز ما نابود شه.

نگاهی به جمع انداخت.

+به هر حال من اومدم تا این موضوع رو به شما اطلاع بدم.

کای دوباره نگران پرسید:

_پس ما باید چیکار کنیم؟!
برنامه چیه!؟

بکهیون در حالیکه به سمت در خروجی میرفت بلند گفت:

+کای شی بزار ادامه ی نقشه رو همون کسی پیش ببره که داستان رو به اینجا رسونده.

کای از جایش بلند شد و بازوی بکهیون را با انگشتانش شکار کرد:

_مطمئنی میشه بهش اعتماد کرد؟!

نگاه بکهیون در چشمان جونگین دو دو زد.

+فکر کنم بیشتر از خودم به اون اعتماد دارم.

_اگه بخواد ما رو با این قضیه دور بزنه چی؟!

چند لحظه ای سکوت بر خانه حاکم شد تا وقتی که صدای ضعیف بکهیون حجم سکوت را در هم شکست:

+اون موقع...

نگاه نا آشنای بکهیون به چشمان کای و دی او ای که مشتاقانه منتظر جواب بود چرخید.

+طبق قانون عمل میکنم.
نمیتونم بزارم یه مجرم ازاد باشه.

با فشار کوچکی بازویش را از دست جونگین ازاد کرد و از خانه خارج شد.

با خود می اندیشد که آیا حاضر است برای مردی که با تمام انسان های زندگی اش فرق دارد ریسک کند و قانون هایش را بشکند حتی اگر آن مرد فریبش دهد؟!

هیچ جوابی برای پرسشش پیدا نمیکرد.

***

_چانیول میشه بهم بگی قراره از این به بعد چیکار کنی؟!

چشم های درشت چانیول برقی زد و سرش را تکان داد.

+البته اوه سهون عزیز.
ایم رو لو میدیم اما به شیوه ی من.

_و شیوه ی تو چیه؟!

چانیول چشمکی زد.

+غیر قابل پیش بینی!
***

همه ی اهالی عمارت پارک در خواب بودند به جز بکهیونی که مردد بود در مورد قلبش و احساساتش.
جمله های کای دانه های تردید را در روحش پراکنده بودند و او نمیدانست اگر چانیول به نحوی آنطور که کای پیش بینی میکرد رفتار کند چه اتفاقی خواهد افتاد؟!

_بکهیون بیداری؟!

این صدای مردی بود که این روزها بیشتر از هرچیزی ذهنش را پر کرده بود.

آرام جواب داد:

+اره.

لحظه ی بعد هیکل بزرگ مرد موقرمز در اتاق اشکار شد.

_چرا نخوابیدی؟

نگاه بکهیون حرکات با طمانینه ی او را دنبال کرد و با صدای بیحالی گفت:

+فکرم شلوغه!
چانیول اخمی کرد.

با دستان بزرگش صورت پسرک را قاب گرفت و بوسه ی لطیفی به لبهایش بخشید.

_در مورد من؟!

بکهیون چیزی نگفت و چشمانش را بست و خودش را به مرد کنارش سپرد.

دستهای گرم و بزرگ موقرمز موهای مشکی و رنگش را نوازش کرد.

_قبلا هم بهت گفتم.
فقط بهم اعتماد کن.
نمیزارم خودت و قلبت اسیب ببینی!

بکهیون چشمانش را باز کرد و سرش را پایین انداخت.

+من...من...دوست ندارم...فقط...

دست های مرد مثل جریان یک نسیم به سبکی به چانه اش رسید و سرش را بالا آورد.

_بهم نگاه کن!
بگو که من برات مهم نیستم.
بگو که زنده یا مرده ام،خوب یا بد بودنم برات فرقی نداره.
بگو که من تو ذهنت نیستم.
بهم نگاه کن و بگو!

نگاه بکهیون با تردید بین دو گوی سیاه مرد میدوید و کنکاش میکرد.

در نهایت با سرخوردگی اعلام کرد:

+نمیتونم.از من این رو نخواه.

_دیدی بکهیون؟!
تو هم من رو دوست داری فقط میترسی که این رو باور کنی.
شاید چون میترسی که من تو رو بشکنم.

و با قدم های بلندش از اتاق خارج شد.

◾THE KILLER◾Where stories live. Discover now