"چهار دقیقه وقت بگیرید و به پارتنرتون، داستان زندگیتون رو با بیشترین جزئیات بگید."د و ک:"اوه گاد."
کَس با ساعتش وَر رفت تا یه تایمر بزاره.
ک:"کی می خواد شروع کنه؟!"د:"تو اول بگو."
ک:"باشه، شروع میکنیم."
کَس دکمهی تایمر رو زد.ک:"من همینجا توی لاورنس (Lawrence) به دنیا اومدم. از همه خواهر برادرام کوچیکترم. اسم بابام چاکه، مامانم یکم بعد از اینکه من رو به دنیا آورد ولمون کرد و رفت، از اون موقع دیگه چیزی ازش نشنیدیم. برادر بزرگترم اسمش لوسیفره، آره اون شیطانه. بعدش خواهرم آناعه که مثل مادرمون میمونه. بعدش گِیبریل و بعدشم منم. من کِرم کتابم، تو ورزش افتضاحم، مثل خواهرم پیانو و ویولون میزنم و کاپ کیک های پرفکتی درست میکنم. پدرم نویسندست و منم می خوام راه پدرم رو برم، به احتمال زیاد توی نمایش نویسی، ولی حالا ببینیم چی میشه. یه گربه دارم که اسمش ویسکره، آنا اسمشو انتخاب کرده نه من، و اون تقریبا از سر من بزرگتره. یه بار لبه دندونم رو پروندم، چون از پله ها افتادم، دو بار دستم رو روی یه ترامپولین شکوندم، اسم دوست صمیمیم چارلیه، اون حتی از منم بیشتر نِرده، و من به توت فرنگی حساسیت دارم. دوستای زیادی ندارم و از پارتی رفتن خوشم نمیاد. من تو اجتماع دستو پا چلفتیم و به طرز عجیبی از آناناس روی پیتزا خوشم میاد، و الانم وقتم تموم شد."
ک:"راجب چیزای ساده صحبت کردی."
د:"دقیقا، نوبت توعه."
د:"صبر کن، بزار زندگیه تو رو یکم تو ذهنم جا بدم."
ک:"هرچقدر می خوای فکر کن."
د:"...اوک آمادم."
کَس تایمر رو دوباره شروع کرد.د:"من توی لبنانه کانزاس(Lebanon, Kansas) به دنیا اومدم، خانوادم حدود دو سال پیش بعد از مرگ برادرم آدام اومدن اینجا، ولی ما راجب اون حرف نمیزنیم پس نپرس. من یه برادر کوچیکتر به اسم سَم دارم، اون نابغست. مامانم اصلا بلد نیست غذا درست کنه، ولی من به هر حال هرچی درست کنه میخورم، و پدرم یه عوضیه و ما راجب اونم حرف نمیزنیم. پدرخوندم یه آدم باحال پیره که اسمش بابیه و یه جورایی پدر واقعیمه. اینجا یه مغازهی بدنه خودرو داره و امیدوارم وقتی که بازنشسته شد، من به جاش مغازه رو بگردونم. من یه شوولت ایمپالا 67 دارم که با برادرم، خودمون درستش کردیم. خیلی بهش افتخار میکنم. من عاشق پایم، از آدمایی که بدون دلیل میجنگن متنفرم، به طور مخفیانه مومنتای عاشقونه رو دوست دارم، جرأت نکن اینو به کسی بگی. من جئوپاردی نگاه میکنم، از فرهنگ های مختلف خوشم میاد. سفر های جاده ای، آهنگ های کلاسیک راک و فیلم های دهه 80 و 90 رو دوست دارم. تو مدرسه قبلیم فوتبال بازی میکردم ولی دیگه بازی نمیکنم. قبلا خط حمله بودم ولی الان دیگه هیچ ورزشی انجام نمیدم، البته هنوز فوتبال نگاه میکنم. من فن کلت و تفنگها هستم، قبول کن یا نکن و من عاشق همبرگرم. هیچ وقت وقتی من باهاتم داخل جایی عینک آفتابی نزن، و من به برادرم بیشتر از هر چیز دیگه ای تو دنیا وفادارم، و ساعتت داره زنگ میخوره پس وقتم تمومه."
ک:"جالبه. چه اتفاقی برای آدام افتاد-"
د:"خیللیی واضح گفتم نپرس."
ک:"ولی-"
د:"کَس، ببین، من متاسفم، ولی واقعا نمی خوام راجبش حرف بزنم. باشه؟!"
ک:"اوکی."
کَس سعی کرد کنجکاویش رو نادیده بگیره.__________________________________________
آدام هنوز تو جهنمه...😈😂
Enjoy
Love ya all
✧◝(⁰▿⁰)◜✧
YOU ARE READING
36 questions of Destiel (Persian translation)
Fanfiction~ برای یه پروژه، دین وینچستر و کستیل نواک، دو تا غریبه، مجبورن 36 سوال رو با صداقت کامل به هم دیگه جواب بدن. ولی سوالا خیلی شخصین و ممکنه بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردن راجب همدیگه بفهمن و با احساسات بیشتری رو به رو بشن. کتاب اصلی در پیج نویسنده:...