"بهترین خاطره زندگیتون چی بوده؟!"دین و کَس:"اااااههههههه"
د:"کی این سوالا رو نوشته؟! بعضیاشون بی معنی، احساساتی و مسخرن."
ک:"شاید فک میکنن بی معنیه احساساتی مسخره کمکمون کنه پارتنرمون رو بهتر بفهمیم."
د:"مسخرست."
ک:"اگه تو میگی باشه."
د:"چرا من ثبت نام کردم؟!"
ک:"تا از کلاس ریاضی در بری."
د:"درسته...اصلا از کجا میفهمن که داریم سوالا رو جواب میدیم یا نه؟!"
ک:"نمیفهمن."
د:"پس لازم نیست که حتما همشونو جواب بدیم."
ک:"ما اینجا گیر افتادیم تا وقتی که تمومشون کنیم."
د:"بدون وقفه؟!"
ک:"تا الان وقفهای داشتیم؟!"
د:"نه."
ک:"پس نه."
د:"اگه کل روز طول بکشه تا جوابشون بدیم چی؟!"
ک:"پس کل روز طول میکشه."
د:"ولی قانونا چین؟! میتونیم بریم دستشویی؟! غذا بهمون میدن؟! یا باید اینجا بمونیم تا از گشنگی بمیریم و سوالا رو جواب بدیم؟!"
ک:"از گشنگی نمیمیری."
د:"تو از کجا میدونی، من دیشب تا حالا غذا نخوردم."
ک:"خب این برای سلامتیت خوب نیست. ولی اساسا تقریبا 10 روز طول میکشه تا از گشنگی بمیری البته بعضی وقتا بیشتر."
د:"اصلا چرا همچین چیزی رو میدووونییی؟!"
ک:"داداشم یه دیوونه زنجیرهایه."
د:"خب اگه داریم راجب شیطان حرف میزنیم، منطقیه."
ک:"داریم راجب خودش حرف میزنیم و آره. کاملا عاقلانه اسمش رو انتخاب کردیم."
دین دراماتیکوار صندلیشو عقب برد.
ک:"چیه؟!"
د:"حوصلممم سر رفتتتت."
ک:"پس به سوالا جواب بده."
د:"خب خسته کنندس."
ک:"وای گاد، تو مثه بچه هایی."
د:"نخیر نیستم."
ک:"پس مثلشونم رفتار نکن."
دین بلند شد و روی میز نشست.
د:"وقتی مثل بچه ها رفتار نمیکنم که تو هم مثه یه زن پیر بداخلاق 40 ساله رفتار نکنی"ک:"من مثل یه زن پیر بداخلاق 40 ساله رفتار نمیکنمم."
د:"چرا میکنی."
ک:"نه نمیکنم!"
د:"چرا میکنی."
ک:"نه نمیک-"
YOU ARE READING
36 questions of Destiel (Persian translation)
Fanfiction~ برای یه پروژه، دین وینچستر و کستیل نواک، دو تا غریبه، مجبورن 36 سوال رو با صداقت کامل به هم دیگه جواب بدن. ولی سوالا خیلی شخصین و ممکنه بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردن راجب همدیگه بفهمن و با احساسات بیشتری رو به رو بشن. کتاب اصلی در پیج نویسنده:...