"الف) اگر قرار بود همین امشب بمیری، بدون اینکه بتونی با کسی ارتباط برقرار کنی، از نگفتن چه چیزی به یه نفر پشیمون می شدی؟! ب)چرا تا الان بهش نگفتی؟!"د:"و برگشتیم به سوالای تاریک."
ک:"یکی باید رو کسی که این سوالا رو نوشته آزمایش دیوونه زنجیره ای بودن انجام بده، آخه از 'چه کسی رو می خوای به شام دعوت کنی' میره به 'توی فاکر قراره بمیریییی، چه پشیمونی هایییی داریییی؟!'"
د:"خب همونطور که تو گفتی باید راجب همه چی حرف بزنیم."
ک:"باشه ولی بعضیاشون خیلی داغونن."
د:"معلومه که بعضیاشون داغونن، ولی مگه چندتا دیگه مونده، چهارتا؟! میتونیم تمومشون کنیم. تو اول بگو."
کَس زیر لبی گفت:"من همیشه اول میگم. هنوز لایف سیور داریم؟!"
دین بسته رو نگاه کرد و سرش به معنی نه تکون داد.
ک:"لعنت بهش،"د:"بعدا بیشتر میخرم،"
ک:"باید بهم-"
د:"بهت انگوریا رو بدم، آره میدونم. حالا جواب سوال رو بده."
ک:"ایح، باشه. فکر کنم....نمیدونم. از اینکه به خانوادم نگفتم چقدر برام ارزش دارن پشیمون میشم؟! پشیمون میشم چرا به مامانم نگفتم خودشو به فاک بده و بمیره؟! و هنوز بهشون نگفتم چون خب، دقیقا نمیدونم مامانم کجاست، پس این تو گزینه ها نیست، و فکر کنم خانوادم همین الان هم میدونن چقدر برام ارزش دارن، پس لازم نیست براشون تکرار کنم. اگه همینطوری یهویی بهشون بگم دوسشون دارم، نگران میشن."
د:"منطقیه."
ک:"نوبت توعه."
د:"خب، قطعا پشیمون میشدم که چرا به سَم نگفتم بره با بابی زندگی کنه. دلم تنگ میشه که بهش بگم چقدر دوسش دارم. ولی اون برادر کوچیکترمه، میدونی؟! ما معمولا از این چیزا به هم نمیگیم، ولی بعضی وقتا فک میکنم باید بگم. و فک کنم چون نمی خوام نگران بشه بهش اینا رو نگفتم. به اندازه کافی متنفر هستم که با پدرم تو یه خونه زندگی میکنه. نمی خوام راجب اینم نگران بشه."
ک:"و فک نمیکنی که اون در هر صورت نگران میشه؟!"
د:"منظورت چیه؟!"
ک:"خودت داری میگی، دین. سَم بچه باهوشیه. و تو می ذاریش تو دستشویی وقتی که تو و مادرت دارین کتک می خوردین. فکر میکنی وقتی که اونجاست به چی فکر میکنه؟! احتمالا بیشتر از خودت نگران کارایی که میکنی میشه."
د:"خب اگه اینطوری فکر میکنه چرا تا الان فرار نکرده؟!"
ک:"چون تو خانوادشی، احمق. اون قرار نیست ولت کنه بره، همونطوری که تو ولش نمیکنی."
دستای دین روی صورتش بود و سرش رو روی فرمون ماشین گذاشت و آه کشید.د:"این اصلا آروم کننده نیست."
ک:"ببخشید،"
د:"معذرت خواهی نکن،"
ک:"اوکی، هی..."
کَس به جعبه نوارها که بینشون بود نگاه کرد.د:"هوم؟!"
ک:"آهنگی از باب سِگ داری تو اینا؟!"
دین بهش نگاه کرد و خندید.د:"باب سِگِرررر."
ک:"آره همون."
د:"نمیدونم الان باید بهم بر بخوره که اسمش رو اشتباه گفتی یا بخندم."
ک:"من خنده رو پیشنهاد میکنم."
دین توی جعبه رو نگاه کرد و یه نوار به اسم «برای وقتی که بزرگتر شدی» در آورد.آهنگ رو گذاشت و آهنگ نایت مووز پلی شد.
ک:"به یه توضیح برای اسم نوارات نیاز پیدا میکنم،"
دین با یه شششش ساکتش کرد.د:"فقط بزار بشوره ببرت با خودش."
ساکت نشستن و آهنگ باب سِگِر گوشاشون رو پر کرد.__________________________________________
The end is near...
Enjoy
Love ya
(✷‿✷)
YOU ARE READING
36 questions of Destiel (Persian translation)
Fanfiction~ برای یه پروژه، دین وینچستر و کستیل نواک، دو تا غریبه، مجبورن 36 سوال رو با صداقت کامل به هم دیگه جواب بدن. ولی سوالا خیلی شخصین و ممکنه بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردن راجب همدیگه بفهمن و با احساسات بیشتری رو به رو بشن. کتاب اصلی در پیج نویسنده:...