"اگه یه توپ کریستالی میتونست حقیقتی راجب خودتون،زندگیتون، آیندتون یا هر چیز دیگهای بهتون بگه، چه چیزی رو می خواستین بدونین؟!"ک:"...به نظرت تعداد سوالایی که میپرسیم محدوده؟!"
د"فک نکنم."
ک:"خب پس اول سوالای مهم، سوالای فندوم رو بعدش میپرسم."
د:"حداقل اولویت های تو نظم دارن."
ک:"اون باید به اولویت هاش نظم بده."
د:"اوک رون."
ک:"اووووهههه مای گااااددد. خیلیییی ممنون که دیالوگ رو فهمیدییییی."
د:"یعنی میگی بعضیا هستن که نمیفهمن؟!"
ک:"باور کنی یا نه، آدمایی هستن که حتی نمیدونن هری پاتر چی هست."
دین نفسش بند اومد و دراماتیکوار از صندلی افتاد.دین از رو زمین داد زد:"چطوووررر جرأت میکککننننن!"
کَس خندید.ک:"اوک کریستال بال، فکر کنم من بخوام بدونم توی آینده خوشحالم یا نه."
دین از رو زمین بلند شد و روی صندلی نشست.
ک:"منظورم اینه که، من الان معمولا خوشحالم، ولی یه بخشی ازم می خواد بدونه، در آینده از تصمیم هایی که گرفتم پشیمون میشم یا نه. فقط می خوام بدونم که توی راه درستیم و یا از زندگیم خوشحالم."د:"من می خوام بدونم برادرم چطوری میشه، ببینم سَمی توی آینده چیکار میکنه. اون میخواد یه وکیل معروف یا یه همچین چیزی بشه. خیلی خوب میشه که آیندشو ببینم، مطمئن بشم که حالش خوبه. باعث میشه شبا با ارامش بخوابم اگه بدونم که توی زندگی خوشحاله و با یه خانواده خوب زندگی میکنه، به جای اینکه زیر یه پل توی کارتن بخوابه."
ک:"نمی خوای بدونی آیندهی خودت چطوریه؟!"
دین شونه هاشو بالا انداخت.د:"اگه سم خوشحاله، پس منم احتمالا خوشحالم. خیلی آیندهی خودم برام مهم نیست. فقط می خوام مطمئن باشم که اون خوبه."
ک:"این قشنگه."
د:"نه واقعا."
ک:"اگه تو میگی باشه، ااووههه من مییدووننمم، کی جانلوک (شیپ شرلوک با جان واتسون) تصویب میشه؟!"
د:"و کی فصل بعد میاد؟!"
ک:"فک نمیکنم توپ کریستالی بتونه در اون حد آینده رو ببینه."
د:"ها. چندتا فیلم پارک ژوراسیک دیگه می خوان بسازن؟!"
ک:"خیلی زیاد. چقدر دیگه انسانیت زمان داره تا نابود بشه؟!"
د:"کی فضاییها میان تو بازی؟!"
ک:"کی جنگ جهانی سوم، جنگ بین شیپها شروع میشه؟!"
د:"چه اتفاقی واسه نهنگ ها افتاد، نجاتشون دادیم؟!"
کس از خنده ترکید.د:"کارت بعدی؟!"
کَس سرش رو تکون داد و دین کارت بعدی رو برداشت.__________________________________________
کیوتای خراب😋😌
Enjoy
Love ya all
🐝❣️💫
YOU ARE READING
36 questions of Destiel (Persian translation)
Fanfiction~ برای یه پروژه، دین وینچستر و کستیل نواک، دو تا غریبه، مجبورن 36 سوال رو با صداقت کامل به هم دیگه جواب بدن. ولی سوالا خیلی شخصین و ممکنه بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردن راجب همدیگه بفهمن و با احساسات بیشتری رو به رو بشن. کتاب اصلی در پیج نویسنده:...