"اگه میدونستی تا یه سال دیگه میمیری، چیزی بود که بخوای راجب طرز زندگیت عوض کنی؟! چرا؟!"ک:"متنفرم از کسی که این سوالای فاکی رو نوشته، و کی ترتیبشون رو مشخص میکنه، اوه ماااای گااااددد."
د:"اوه پس گیک فحش هم میده، ممکنه مجبور بشم اسم مستعارت رو عوض کنم."
دین آروم خندید و کَس بهش لبخند زد.ک:"ولی تو هنوز یه نِردی."
د:"میدونم."
ک:"می خوای اول تو بگی؟!"
د:"باشه، کاملا طرز زندگیم رو تغییر میدادم. مامانم و برادرم رو مجبور میکردم برن با بابی زندگی کنن، اون قبولمون می کنه. یه پرونده علیه پدرم تشکیل میدادم، پدر مادرم رو مجبور به طلاق گرفتن میکردم، و بعدشم میرفتم به یه سفر جادهای، توی جاده زندگی میکردم، و توی هر ایالت پای میخوردم. چرا؟! چون این راه قشنگی برای مردنه."
ک:"به احتمال زیاد، اوردوز پای میکردی و میمردی."
د:"من که مشکلی ندارم، تو چی؟!"
ک:"من ترسیدن از همه چیز رو بس میکردم، چون اگه قراره بمیرم، فاک به همه چی."
د:"چرا اینو کلا شعار زندگیت نمیکنی؟! در هر صورت اتفاق میوفته."
ک:"خب تو ازم می خوای که چی؟! بگم فاک بهش انجامش میدم، و بعد واقعا انجامش بدم؟!"
د:"آره، زندگیتو بکن، مرد. هیچ عواقبی وجود نداره."
ک:"هیچ عواقبی؟!"
د:"اوهوم."
ک:"قول؟!"
د:"قول."
کَس شونه هاشو بالا انداخت.
ک:"خب پس فاک بهش، فقط انجامش بده."کستیل خم شد سمت دیگه میز و یه بوسهی سریع روی لبای دین گذاشت و دوباره نشست سر صندلیش و قرمز شد. دین سعی کرد پلک بزنه.
د:"...چیزی نبود که انتظارش رو داشتم، ولی...باهاش اوکیم..."
ک:"خوبه."
د:"ولی اون خیلی سریع بود، برگرد اینجا ببینم."
دین رفت نزدیکش و یه بوسهی درست حسابی روی لباش گذاشت.
د:"این بهتر بود."ک:"اوک."
کَس قرمزتر شد.د"اگه از این قرمز تر بشی، روی صورتت مینویسم 'ایست' و میذارمت گوشهی خیابون."
__________________________________________
فِرست کیس و از این حرفا💞
Enjoy
Love ya all
(๑♡⌓♡๑)
YOU ARE READING
36 questions of Destiel (Persian translation)
Fanfiction~ برای یه پروژه، دین وینچستر و کستیل نواک، دو تا غریبه، مجبورن 36 سوال رو با صداقت کامل به هم دیگه جواب بدن. ولی سوالا خیلی شخصین و ممکنه بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردن راجب همدیگه بفهمن و با احساسات بیشتری رو به رو بشن. کتاب اصلی در پیج نویسنده:...