سوالای هر چپتر رو میتونین جواب بدین و کامنت بزارین، دوس دارم بخونمشونننن.__________________________________________
یه تکلیف احمقانه مثه همهی پروژه های دانشگاهیه دیگه بود. ولی بلتزار (Balthazar) نیاز داشت که این تکلیف احمقانه رو درست انجام بده تا فارغ التحصیل بشه، پس مجبور بود که باهاش کنار بیاد.
ماموریت این بود که یه چیزی راجب اثر متقابل بین آدما از طریق چندین سوال بفهمن، و بلتزار که توی کلاس وودکا خورده و مست بود، گفت که می خواد یه چیزی راجب عشق بفهمه.
احمق مست.
ولی بلتزار روش کار کرد. حتی به دبیرستان قبلیش زنگ زد تا برای محل پروژش ازش استفاده کنه.
یه عالمه دانش آموز رو دوتا دوتا آماده کرد و 36 تا سوال بهشون داد تا از هم بپرسن. بدون خطر. تنها کاری که باید میکردن این بود که صادق باشن، به همهی سوالا جواب بدن و وقتی تموم شد به بلتزار بگن که چه حسی داشتن. خوبیش این بود که بچه ها میتونستن اون روز سر کلاس حاضر نشن، پس کاملا حاضر بودن که صادقانه به سوالا جواب بدن.
هم گروها کاملا اتفاقی انتخاب میشدن. بعضیاشون دختر و پسر بودن، بقیه دختر و دختر و بعضیا هم پسر و پسر. بلتزار فکر کرد شاید این متغیرها به نتایج کمک کنه.
یا شایدم چون به متغیرها دقت نکرده بود یه D میگرفت.
اه، ۵۰\۵۰ بود ولی حاضر بود این ریسک رو بپذیره.
و حالا که همهی دانش آموزا توی اتاقاشون نشسته بودن، به سوالا جواب میدادن، بلتزار نشست و منتظر موند. به این فکر میکرد که اگه A بگیره و فارغ التحصیل بشه چی میشه.
و شایدم بگیره.
توی یکی از اتاق ها، دوتا پارتنر عجیب بودن ، کَستیل نواک (Castiel Novak) و دین وینچستر (Dean Winchester) . دو تا دانش آموز جونیور (Junior سال یکی مونده به اخر) که هیچ وقت همدیگه رو ندیده بودن.
کَستیل یا چیزی که دوستاش صداش میزدن، کَس. یه خرخون (nerd) به تمام معنا بود. با یه تی شرته دکتر هو (سریال Doctor Who) که روش نوشته بود" من اینو شیپ میکنم."
ولی دین بیشتر توی خودش بود. کت های چرم می پوشید و دوستای کمی داشت. یه دانش آموز رده C که برادرش سال اولی بود، حتی با اینکه سَم وینچستر (Sam Winchester) باید سال آخر راهنمایی می بود ولی الان با دبیرستانیا به مدرسه می اومد.
کَستیل:"من کَسَم."
کَس شروع کرد و دستشو دراز کرد. اون فکر کرد که با جواب دادن به چندتا سوال با یه پسر کیوت چیزی رو از دست نمی ده. مثلا بدترین اتفاقی که ممکن بود بیوفته چیه؟!دین:"دین."
دین جواب داد و دست کَس رو تکون داد.
دین:"خب، آم، ما باید چیکار کنیم اینجا؟!"یه جعبه کارت روی میز بینشون بود.
کَس:"فک کنم فقط سوالا رو به هم جواب میدیم." کَس گفت و کارت اول رو برداشت.
دین:"چی نوشته؟!"
کَس:"اگه بین آدمای دنیا میتونستی یه نفر رو به شام دعوت کنی چه کسی رو انتخاب میکردی؟!"
دوتاشون یه دقیقه فکر کردن.دین:"خب این آسونه، باب سِگِر(Bob Seger)."
کَس:"باب سِگِر؟! کی هست؟!" کَس ابروهاش رو بالا داد و دین بهش زل زد.
دین:"داری شوخی میکنی دیگه؟!"
کَس سرش رو به معنای نه تکون داد.
دین:"چجوری باب فاکینگ سِگِر رو نمیشناسی؟! راک اند رول قدیمی؟! نایت مووز؟! اون بهترین آهنگ نویسه همهی زمان هاست."
کَس:"بهتر از بیتلز(the beatles)؟!"
دین:"از نظر من آره ، ولی بیتلز هم خیلی خوبن."
کَس:"من عاشق بیتلزم."
دین:"منم. ولی این دلیل نمیشه که باب سِگِر رو نشناسی."
کَس:"خب ببخشید ولی من مثله تو در زمینهی آهنگ نویسا تحصیل کرده نیستم."
دین:"اوک، اوک، اگه جیمی هِندریکس(Jimi Hendrix) رو بشناسی باهات کاری ندارم."
کَس:"معلومه که جیمی هِندریکس رو میشناسم. همه در کنار برج نگهبانی (all along the watchtower)؟! کی جیمی هندریکس رو نمیشناسه؟!"
دین سرش رو در علامت تایید تکون داد.دین:"خودتو نجات دادی، ولی هر وقت کارمون با این سوالا تموم شد با باب سِگِر افسانه ای آشنات میکنم."
کَس:"منصفانست."
دین:"پس تو چی؟!"
کَس:"من چی؟!"
دین:"مهمونت. کیه؟!"
"اوه آم..." کَس یکم فک کرد.
کَس:"جی کی رولینگ، اونطوری میتونم بزنم تو گوشش."دین:"چرا باید بزنی-"
کَس:"اون وولف استاره منو کشتتت. حقشه که بزنمشش."
دین:"خب نمیتونم راجب این باهات بحث کنم."
__________________________________________
هاااایییی لاولیزززز
فرست چپتر
خ خوشحالم
*اشک شوق میریزد*
نمیدونم چرا اینقد دوسش دارم از هر کلمش لذت میبرم عجیبه.
امیدوارم شما هم لذت ببرین، عشق کنین.
نظری، پیشنهادی، انتقادی دارین بگین
خوشحال میشم بشنوم.
هوف اوک
لاو یا گایز
مراقب خودتون باشین.XOXO
(◍•ᴗ•◍)✧*。
KAMU SEDANG MEMBACA
36 questions of Destiel (Persian translation)
Fiksi Penggemar~ برای یه پروژه، دین وینچستر و کستیل نواک، دو تا غریبه، مجبورن 36 سوال رو با صداقت کامل به هم دیگه جواب بدن. ولی سوالا خیلی شخصین و ممکنه بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردن راجب همدیگه بفهمن و با احساسات بیشتری رو به رو بشن. کتاب اصلی در پیج نویسنده:...