Question 28

228 59 3
                                    


"الف) آخرین باری که پیش کسی گریه کردید چه زمانی بود؟! ب) آخرین باری که تنهایی گریه کردید؟!"

ک:"یه دو قسمتی دیگه. باید دست از تقلب کردن بر داره."

د:"موافقم."

ک:"نوبت توعه اول بگی."

د:"چرا من اول باید بگمممم."

ک:"چون من دفعه قبل اول گفتم! و یه چند بار قبل اون!"

د:"ایح، باشه."

ک:"با الف شروع کن،"

د:"آره می خوام همین غلطو بکنم، گیک."
دین کارت رو ازش گرفت و دوباره خوند.
د:"آمم...."

ک:"فکر کن."

د:"آخرین باری که پیش یه نفر گریه کردم، سه ماه پیش بود، جلوی بابی. بهم گفتم هروقت خواستم، خیلی خوشحال میشه که سَم رو ببره خونش و از پدرم دورش کنه. من همیشه می‌دونستم که من و مامانم میتونیم این کارو بکنیم، ولی وقتی که خودش اینو تو صورتم بهم گفت...واقعا برام ارزش داشت و نمیدونستم چی بگم."

دین سرش رو تکون داد.

د:"می‌دونی هرروز به این فکر میکنم که سَم رو ببرم پیش بابی، تا باهاش زندگی کنه. فقط برای اینکه جاش امن باشه. ولی سَم نمی خواد ولمون کنه پس هیچ وقت نمیره. ولی بازم همیشه بهش فکر میکنم."

ک:"خب، اگه یه روز این کارو کردی، مطمئنم سَم درک می‌کنه که فقط می خواستی ازش مراقبت کنی."

د:"از دستم عصبانی میشه."

ک:"باهاش کنار میاد و بالاخره درکت می‌کنه."

د:"بالاخره."

ک:"قسمت ب چی؟!"

د:"هفته پیش، پدرم عصبانی شد و مطمئنم میتونی حدس بزنی چی شد. هیچ وقت اذیت نمی‌شدم از کتک خوردن. ولی الان فقط یاد شبی میوفتم که آدام مرد. و بعضی وقتا فقط زیادیمه."

ک:"کسی تورو به خاطر اون سرزنش نمیکنه."

د:"فک میکنم،"
دین سعی کرد زوری لبخند بزنه.
د:"گریه زاری راجب زندگی داغون من کافیه، سوال رو جواب بده."

ک:"آخرین بار که پیش کسی گریه کردم، دو هفته پیش بود. داشتیم با چارلی هری پاتر نگاه میکردیم و دابی مرد. مثه بچه ها زار می‌زدیم."

د:"من دیگه هیچ جوره اون قسمت فیلم رو نگاه نمیکنم."

ک:"منم معمولا نگاه نمیکنم، ولی چارلی مجبورم کرد."

د:"اشتباه کردی."

ک:"کاملا، و آخرین باری که تنهایی گریه کردم....روز مادر بود."

کَس به زمین زل زد.
د:"روز مادر؟!"

ک:"این همونطوریه که خودت گفتی. همه به مادر نیاز دارن، نه؟! و میدونم احمقانست که راجب مادرم فکر کنم، چون میدونم اون راجب من فکر نمی‌کنه. بعضی وقتا واقعا اذیت میشم که پیشم نیست. که تلاش نمیکنه نامه بفرسته یا ببینمون. منظورم اینکه از وقتی بچه بودم منو ندیده، و حتی براش مهم نیست. چه آدمی می‌تونه این کارو بکنه؟! وقتی بهش فکر میکنم که اصلا براش مهم نیستم، قلبم درد می‌گیره."

د:"خب اگه اون براش مهم نیست، پس ارزش وقتت رو نداره که بهش فکر کنی."

ک:"ببین من اینو میدونم، ولی اصلا آسون نیست."

__________________________________________

Enjoy

Love ya

ʕ´• ᴥ•̥'ʔ

36 questions of Destiel (Persian translation)Where stories live. Discover now