Part 29

66 19 15
                                    

نمیدونست باید خوشحال باشه یا نگران‌…!

صفحه inbox ایمیلش رو برای چندمین بار refresh کرد…

هیچ خبری از اون فرستنده‌ی بی‌نام و ایمیل های ترسناکش نبود…

آخرین ایمیل رو درست بعد از تصادفِ جلوی ورودی هتل فرستاده و بعدش ناپدید شده بود…!

امکان داشت برای اولین بار شانس به بم‌بم رو آورده باشه و اون آدم روانی دست از سرش برداشته باشه؟

و یا باید بیشتر از قبل از این آرامش قبل از طوفان احساس خطر میکرد؟

نفس عمیقی کشید و لپ‌تاپش رو بست…

سرش رو به پشتی کاناپه تکیه داد و پلکاش رو روی هم گذاشت…

شبی که با یوگیوم به بار رفتند و ازش خواست دستمزد جکسون رو از پول خودش بده، مست کرده بود و نمی‌دونست چجوری موفق شده یوگیوم رو راضی به دادن پول بکنه…

فقط فردا صبحش وقتی بیدار شد، با پنج میلیون و یک دلار (!) پول توی حسابش مواجه شد و تو اوج ناباوری و هیجان، بلافاصله اونو برای حساب سوییس جکسون واریز کرد…

شش سال پیش بعد از فرار از عمارت و جمع کردن پولی که با کار کردن تو انواع و اقسام شغل های پاره وقت تونستن جمع کنن، یوگیوم و هری قاچاقی از مرز خارج شدن و تازه اینجا بود که شروع به عملی کردن نقشه‌اش کرد…

می‌دونست پلیس بهش شک داره برای همین خودشو معرفی و توی تمام بازجویی‌ها داشتن هر اطلاعاتی از مسائل کاری فولدی رو انکار کرد…

وقتی پلیس موفق نشد اطلاعات به درد بخوری ازش بگیره، بیشتر از سه سال نتونست اونو توی زندان نگه داره و بالاخره آزادش کرد…

بم‌بم تمام اون مدت که برای عملی کردن نقشه‌ی بلند مدتش تلاش میکرد، فکر می‌کرد می‌دونه دقیقا چی میخواد و داره چیکار میکنه، اما با شروع دریافت اون ایمیل ها از کسی که مطمئن بود چیزی درباره گذشته‌ش می‌دونه، چنان به وحشتی افتاده بود که برای فروش سلاح ها و خلاص شدن از دستشون، زمانبندی همه برنامه‌هاش رو چند سال جلو انداخت…

قطعا اگه این آدم مرموز سر و کله اش پیدا نمیشد، بم‌بم بیشتر وقت داشت خودشو برای فروش سلاح ها آماده کنه و اطلاعات بیشتری به دست بیاره، تا مثل الان وابسته کسی مثل جه‌بوم نشه و تمام و کمال به اون تکیه نکنه…

با وجود همه‌ی این اتفاقات، ترس دیگه‌ای وجود داشت که بم‌بم رو از درون به چالش می‌کشید و بهش تشویش و اضطراب رو غالب می‌کرد…

و اون ترس از جواب این سوال بود که آیا بم‌بم واقعا چنین جیزی رو میخواد؟ هدف واقعیش تو زندگی اینه؟ این چیزیه که میتونه زندگی و خوشبختی‌ هر دو نفرشون رو تضمین کنه؟ خاطرات 28 سال گذشته‌ی زندگیش، خاطره‌ی روزهایی که تمامشون با اون پیرمرد و درد های جسمی و روحیش پر شده، با این کار پاک میشه و میتونه از خودش یه آدم جدید بسازه؟

IDENTITYWhere stories live. Discover now