_کجایی؟_ اتاقم
_ همونجا بمون، دارم میام.
_ نمیتونم، باید برم هری رو از پتگاردن بیارم…
_ خودم میارمش، تو فقط تو اتاقت بمون تا بیام…
یه بار دیگه نگاه کوتاهی به پیام هایی که ده دقیقه قبل برای هم فرستاده بودن انداخت و گوشیش رو داخل جیبش گذاشت…
سرشو بالا گرفت و تابلوی بالای دری که رو به روش ایستاده بود رو خوند: "پتگاردن"
وارد شد و خودشو مقابل میز خوشامدگویی رسوند…
کسی اونجا نبود پس زنگ رو به صدا درآورد…
مضطرب تر از اونی بود که بتونه منتظر بمونه، پس بعد از فقط چند ثانیه دوباره دستشو روی زنگ فشرد…
صدای ضعیف پارس سگی رو شنید که لحظاتی بعد بلند تر تکرار شد…
دری که سالن انتظار رو از محل نگهداری حیوانات جدا میکرد با برخورد چیزی بهش باز شد و در مقابل نگاه متعجب بمبم، هری به سرعت ازش بیرون دوید…
_ هـــــری… وایسا پسر خوب… هـــــری… بیا اینجا ببینم…
صدای گاهیون بود که دور تا دور سالن برای گرفتن هری دنبالش می دوید...
همونطور که دستاش کنارش آویزون بودن، بشکنی زد و این علامت ساده، باعث توقف و چرخیدن سر هری به سمت بمبم شد…
گاهیون که حتی اون صدا رو نشنیده بود، تنها از این موقعیت استفاده کرد تا سگ فراری رو دستگیر کنه، ولی پاهای سریع هری دوباره به حرکت در اومدن و در چشم بهم زدنی به بمبم رسیده و پشت پاهاش قایم شده بود…
گاهیون صاف ایستاد و دستشو روی موهاش که بخاطر این تعقیب و گریز بهم ریخته بودند کشید…
با نگاه متعجبی به بمبم تعظیم کرد و گفت:
_ سلام، خـ…
_ ببخشید، من نمیتونم کره ای صحبت کنم…
به انگلیسی گفت و جوابش رو هم به همون زبون، از مردی که از در قبلی خارج میشد شنید:
_ به پت گاردن هتل Four Seasons خوش اومدید، دکتر چویی هستم. چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟
ولی با یادآوری چیزی ابروهاش درهم رفت و با گیجی از گاهیون پرسید:
_ اون پامرانین شیطون کجا رفت؟؟!!!
گاهیون با چهرهای که شکست غم انگیزش رو منعکس میکرد، انگشتش رو به سمت بمبم گرفت…
یونگجه با ابروهای بالا رفته دوباره به بمبم نگاه کرد و کمی از پشت پیشخوان به جلو خم شد تا پایین رو نگاه کنه…
_ هری!!!… اونچا چیکار میکنی؟؟… مهمون ما رو اذیت نکن…
بمبم لبخند آرومی زد و گفت:
ESTÁS LEYENDO
IDENTITY
Fanfic" یه زمان تو رو بهتر از خودم میشناختم، همه چیزت رو میدونستم،ولی الان هیچی ازت نمیدونم، دیگه اون جهبوم نیستی، نمیشناسمت... تو کی هستی؟!" " این سوال منم هست، تو کی هستی پارک جینیونگ؟"