Part 14

246 39 228
                                    


_ دلم برات تنگ شده بود هری...

بوسه‌ای روی موهای بلند هری که با زبون بیرون اومده اش و نگاه براقش بهش زل زده بود گذاشت...

هری گونه‌ی بم‌بم رو لیسید که باعث شد از ته دل بخنده...

_ چقدر بزرگ شدی...

یوگیوم با کوبیدن دستش به در، اونو بست ...

دستاشو روی سینه قفل کرد و با لحنی شاکی و اخم های در هم رفته به تایلندی گفت:

_ درستش این نبود که اول با من حرف بزنی؟

بم‌بم به بالا سرش نگاهی انداخت و بعد از ناز کردن سر هری، ایستاد...

برای چند ثانیه فقط بهم دیگه خیره بودند...

برق چشم های یوگیوم نشون از اشک هایی بودن که قصد پایین ریختن داشتن...

بم‌بم یک قدم فاصله بینشون رو پر کرد و یوگیوم رو توی آغوشش کشید...

همزمان با حلقه شدن دستش دور کمر بم‌بم اولین قطره روی گونه اش سر خورد...

_ یوگیوم... یوگی عزیز من...

درحالی که صداش میلرزید گفت...

_ خیلی بی رحمی بم‌بم... ما تقریبا دو هفته است که توی یک هتلیم...

از تو بغل هم در اومدن و با نگاه اشکی به هم خیره شدند...

_ و تو حتی...

_ باید باور میکردن... میدونی که نمیشد...

_ لعنتی جوری نقش بازی میکردی که فکر میکردم واقعا منو نمیشناسی...

بم‌بم ما بین اشک هایی که بی‌صدا میریخت خندید و گفت:

_ ولی جواب داد... مگه نه؟

یوگیوم سرشو تکون داد و لبخند زد:

_ هیچ کس نفهمید... ایم فکر میکنه من انتخاب خودش بودم...

بم‌بم به طرف اتاق چرخید و همزمان که هری به دنبالش می‌دوید و ورجه ورجه میکرد گفت:

_ اعتراف میکنم وقتی گفت بالاخره یکیو پیدا کرده... ترسیده بودم...

یوگیوم خندید و به سمتش رفت...

بطری وودکا رو از روی میز برداشت و بالا گرفت:

_ بعد از 6 سال همدیگرو دیدیم با وجود اینکه تو فقط سه سال زندان بودی و خیلی بی‌رحمانه نذاشتی من حتی نزدیک تایلند بیام... بهتر نیست امشب فقط به افتخارش بنوشیم؟

بم‌بم لیوانی رو برداشت و سمتش گرفت و همزمان که یوگیوم پرش میکرد گفت:

_ باشه... امشب فقط بنوشیم... به شرط اینکه مثل قدیما اینجا بیهوش نشی چون باید برگردی اتاقت...

IDENTITYWhere stories live. Discover now