[هفدهم آگوست 2019]
اسپری جدیدی رو که خریده بود این بار بر حسب عادت توی دستهای عرقکردهش گرفت و بهش خیره شد...
داخل سالن انتظار دفتر ریاست هتل منتظر نشسته بود...
حس میکرد از آخرین باری که پاش رو توی هتل گذاشته سالها گذشته...
اتفاقات زیادی افتاده بود...
ارتباطش با ایانکا قطع شده بود...
دسترسیش به سامانههای پلیس بلژیک غیرممکن شده بود...
هویتش تا مرز برملا شدن جلوی رنیر پیش رفت، ولی این خودش بود که هویتش رو برای جهبوم فاش کرد...
افشا کردن راز بزرگش که اون رو از راز بزرگتر جهبوم خبردار کرد...
رازی که شاید اون و جهبوم رو به هم نزدیکتر میکرد، اما در واقع ترس از دست دادن رو توی وجودشون چندین برابر قدرت بخشیده بود...
و در نهایت تصمیمی که برای ساکت کردن آنتونی گرفتن...
میدونست جهبوم درست چند متر اون طرفتر، پشت در بزرگ اتاق، احتمالاً روی صندلیش نشسته و منتظرشونه...
ولی نمیتونست حتی برای تنها داخل رفتن بهانهای پیدا کنه...
نباید چیزی مشکوک به نظر میرسید...
مضطرب بود و سعی میکرد مخفیش کنه، اما ضربات سریع و متناوبی که با پاش روی زمین میزد، گویای همه چیز بود...
پژواک قدمهایی روی زمین سنگی سالن، با صدای کفش جینیونگ درهم آمیخت و به دنبالش منشی به فردی که داخل اومده بود سلام کرد...
جینیونگ بلافاصله ایستاد و به طرف منشا صدا چرخید...
لبخند واضحی زد و سرشو برای کسی که به سمتش میومد تکون داد...
_ آقای بهواکول... از دیدار مجددتون خوشوقتم...
بمبم که مثل قبل لباسهای مشکی براق و تنگی پوشیده بود، دستش رو به طرفش دراز کرد و لبخند متقابلی زد...
_ همچنین... فکر کنم جلسهی اضطراری امروز هم به درخواست شما انجام شده...
جینیونگ همونطور که اشاره میکرد تا بمبم روی یکی از مبلهای سفید مقابلش بشینه، تائید کرد:
_ درسته...
_ دیروز بعد از اینکه ایمیل رو فرستادم منتظر جوابتون بودم، ولی...
به وضوح با لحنی طلبکار و منتظر و در عین حال استرسی مخفی گفت...
_ اتفاقاً جلسه در همین مورده، اگر صبر کنیم آقای وانگ هم بیان تا شروع کنیم، بهتون توضیح میدم...
YOU ARE READING
IDENTITY
Fanfiction" یه زمان تو رو بهتر از خودم میشناختم، همه چیزت رو میدونستم،ولی الان هیچی ازت نمیدونم، دیگه اون جهبوم نیستی، نمیشناسمت... تو کی هستی؟!" " این سوال منم هست، تو کی هستی پارک جینیونگ؟"