_ اوه...!!آنتونی که از دیدن جکسون تعجب کرده بود گفت و برگه ها رو روی میز گذاشت......
ولی تعجب جینیونگ کمتر از یک ثانیه طول کشید و با لبخندی برای دست دادن به اون دو نفر جلو رفت...
_ سلام آقای بهواکول... خوش اومدید...
دستشو به گرمی فشرد و به جکسون نگاه کرد...
_ اسم شما... من معمولا حافظم خوبه ولی... بهرحال از دیدار مجددتون خوشحالم...
جکسون خندید و دستشو به طرفش دراز کرد:
_ جکسون وانگ هستم... و برعکس، اسم شما رو هنوز یادمه... آقای پارک... و دوست پسرتون آقای رنیر که هنوز یه ناهار خوردن باهامون بدهکاره...
با این حرفش، جمع توی سکوت غیرمنتظره ای فرو رفت و همه با چشم های کمی درشت تر از سایز عادی بهش خیره شدن...
_ ببخشید... چی؟؟
بمبم بود که نتونست تعجب خودشو مهار کنه و بیاختیار پرسید...
جینیونگ بیشتر ازینکه براش سوال بشه علت حرف جکسون چی بوده، از شنیدن این جمله درست توی جمعی که جهبوم حضور داشت وحشت کرده و رد خیس و سرد عرق رو پشت کمرش حس کرد...
جکسون نگاهشو بین افراد مقابلش چرخوند و با گیجی گفت:
_ شت... نباید میگفتم؟؟!!
بعد از کمی مکث، همونطور که برای نشستن به طرف صندلی ای نزدیک آنتونی میرفت، خطاب به جین یونگ ادامه داد:
_ یادمه شما تکذیبش کردید، ولی شما...
سرش به طرف آنتونی چرخید:
_ تو قطعا اون روز گفتی که عـ...
چرخ دنده های ذهن آنتونی بلافاصله به حرکت افتاد و با بخاطر آوردن اولین ملاقاتشون، وقتی خودش در جواب سوال اون دو نفر، جین یونگ رو عشقش خطاب کرده بود، جفت دستاشو بالا آورد و با صدای بلندی گفت:
_ نــه!!! ... اون شوخی بود!! تمامش شوخی بود... سوتفاهم شده... ما از اون مدل آدم های مزخرف نیستیم...
برای دومین بار جمع توی سکوتی فرو رفت که آنتونی به هیچ وجه نتونست دلیلش رو بفهمه...
برای اینکه به جینیونگ اطمینان بده سوءتفاهم رو رفع کرده، نگاهش کرد ولی همونطور که انتظار میرفت رنگِ نگاه جینیونگ به سرخی آتش بود...
و این به معنی بود که قرار نیست به همین سادگیا ببخشدش...
جهبوم که تا اون لحظه کلمه ای حرف نزده و کوچکترین واکنشی جز سکوت بیش از حد عمیقش نشون نداده بود، نفسشو بیرون داد و دستاشو روی میز بهم قفل کرد...
_ آقایون پارک و بهواکول بشینید لطفا... جلسه رو شروع میکنیم...
جینیونگ بالاخره به سمتش چرخید و نگاهش کرد ولی هنوز هم نمیشد چیزی از چهره اش خوند...
YOU ARE READING
IDENTITY
Fanfiction" یه زمان تو رو بهتر از خودم میشناختم، همه چیزت رو میدونستم،ولی الان هیچی ازت نمیدونم، دیگه اون جهبوم نیستی، نمیشناسمت... تو کی هستی؟!" " این سوال منم هست، تو کی هستی پارک جینیونگ؟"