[بیست و هفتم ژوئن]
_ یعنی چی که کار کنسله؟؟!
_ اگه از جلوی در بری کنار بهت میگم...
آنتونی همونطور که در اتاقش رو باز تر میکرد، دستش رو بین موهای آشفته بخاطر خواب دیشبش فرو کرد و سرش رو خاروند....
جینیونگ داخل شد و مستقیم به طرف تخت آنتونی که طرف دیگهی اتاق قرار داشت رفت...
آنتونی خمیازه ای کشید و دنبالش رفت..
صفحهی لپتاپش که روی میز کنار تخت باز بود رو بست و دوباره بهش نگاه کرد...
جینیونگ نگاهشو از لپ تاپ گرفت و همونطور که خودشو روی تخت بهم ریختهی آنتونی میانداخت گفت:
_ اگه میخوای ببخشمت باید همین امروز مالک هتل رو ببینیم...
چشم های پفآلودش به سرعت از هم فاصله گرفتن و شوکه گفت:
_ از کجا پیداش کنیم همین امروز؟..
جینیونگ ناگهان اخم کرد و روی تخت نیم خیز شد...
نگاهشو بین پتو و بالش ها چرخوند و منزجرانه پرسید:
_ تختت تمیزه؟؟؟!!!
و شروع به مالیدن کف دستاش روی بالش کرد...
آنتونی چشم غره ای رفت و نفسشو به بیرون فوت کرد:
_ من مثل تو سرویس هتل رو نمیارم توی اتاق...
جینیونگ در حالیکه از روی تخت بلند میشد و رو به روی آنتونی تو فاصلهی یک قدمی میایستاد گفت:
_ ایراد کارت همینه رنیر... اتاق های شرکت من جای این کارا نیست... امیلی رو بیاری هتل بهتره...
دستشو روی شونهی آنتونی زد و شروع به قدم زدن توی اتاق کرد...
_ شرکت تو؟؟.. اونجا مال آکرمنه... اصلا هرچی...نگفتی چجوری قرار ملاقات جور کنیم؟
جینیونگ انگشت اشارهش رو بالا گرفت و تذکر داد:
_ جور کنیم نه.. جور کنی...برای همینه که امروز آف کردمت... برو یه راهی پیدا کن...
آنتونی چند بار پلک زد و وقتی فهمید جینیونگ کاملا جدیه اعتراض کرد:
_ یه چیزی بگو که شدنی باشه.... هرچقدر هم که از قبل منتظرمون باشه نمیشه تو چند ساعت کل هماهنگیا رو انجام داد...
جینیونگ لبخند حرصدراری زد:
_ اصلا قابلیت های خودت رو دست کم نگیر... مطمئنم میتونی... تا شب وقت داری...
_ شب؟؟؟ پارک یعنی جدی امروز نمیذاری بیام شرکت؟؟.. ولی من اونجـ...
جینیونگ خودشو به آنتونی رسوند و پشتش قرار گرفت، دستاشو روی شونه هاش گذاشت و همونطور که به طرف حموم حرکت میکرد، اونم به جلو هل داد:

KAMU SEDANG MEMBACA
IDENTITY
Fiksi Penggemar" یه زمان تو رو بهتر از خودم میشناختم، همه چیزت رو میدونستم،ولی الان هیچی ازت نمیدونم، دیگه اون جهبوم نیستی، نمیشناسمت... تو کی هستی؟!" " این سوال منم هست، تو کی هستی پارک جینیونگ؟"