[هفتم آگوست 2019]
بمبم توی یکی از خلوت ترین کافه های هتل نشسته و با پاش روی زمین ضرب گرفته بود…
نگاهش روی طرح شطرنجی میز مقابل خیره بود و مکالمهای که دیشب با جهبوم داشت رو مرور میکرد…
____
وقتی وارد سالن ریاست هتل شد، جهبوم رو دید که به چهارچوب در اتاقش تکیه زده و بهش نگاه میکنه…
از فاصلهی دور تعظیم کوتاهی کرد…
وقتی بهش نزدیک شد جهبوم با حرکت سرش به اتاق اشاره کرد و همونطور که خودشم تکیه از چهارچوب میگرفت گفت:
_ بیا تو…
بمبم کمی با فاصله وارد دفتر شد و جهبوم رو دید که مستقیم سراغ میزش رفته…
در رو پشت سرش پشت و بیشتر از اون نتونست ظاهر خونسرد و بیتفاوت خودشو حس کنه، پس پرسید:
_ خبری شد؟؟
جهبوم که هنوز در حال جمع کردن چند دسته برگه بود، با تاخیر جواب داد:
_ هم آره و هم نه…
سعی کرد یکی از صندلی های دور میز بزرگ اتاق رو عقب بکشه و روش بشینه که جهبوم با لحنی دستوری و در عین حال آروم گفت:
_ بیا اینجا…
وقتی بمبم درست کنارش ایستاد و نگاهش روی برگههای روی میز چرخید، ادامه داد:
_ گفته بودی بیست تا ایمیل… نه؟
_ آ… آره… الان بیشتر هم شده…
دستهی برگه هایی که مرتب کرده بود رو به طرفش گرفت:
_ این اطلاعات فرستنده های همهی اون بیست تا ایمیل…
نگاه مضطرب بمبم چند بار بین دست و چشمای جهبوم چرخید و سریع برگه ها رو ازش گرفت…
روی میز گذاشتشون و با سرعت شروع به ورق زدنشون شد…
بعد از چند برگ کمی مکث کرد و سرشو بالا آورد…
وقتی با گیجی و اخم های درهم رفته به جهبوم نگاه کرد، اون مرد گفت:
_ بیست تا IP، از کشورای مختلف… که صاحبان هیچ کدومشون نه تو رو میشناسن و نه فرستنده ایمیل ها رو…
_ خب… این یعنی فرستنده اول اونا رو هک کرده و بعد از طریق سیستمشون ایمیلا رو فرستاده؟
جهبوم در حالیکه میز شخصیش رو دور میزد تا روی صندلیش بشینه، آهی کشید و گفت:
_ نه… همشون پول گرفتن…
YOU ARE READING
IDENTITY
Fanfiction" یه زمان تو رو بهتر از خودم میشناختم، همه چیزت رو میدونستم،ولی الان هیچی ازت نمیدونم، دیگه اون جهبوم نیستی، نمیشناسمت... تو کی هستی؟!" " این سوال منم هست، تو کی هستی پارک جینیونگ؟"