Part 25

74 17 30
                                    


[هفتم آگوست 2019]

بم‌بم توی یکی از خلوت ترین کافه های هتل نشسته و با پاش روی زمین ضرب گرفته بود…

نگاهش روی طرح شطرنجی میز مقابل خیره بود و مکالمه‌ای که دیشب با جه‌بوم داشت رو مرور می‌کرد…

____

وقتی وارد سالن ریاست هتل شد، جه‌بوم رو دید که به چهارچوب در اتاقش تکیه زده و بهش نگاه میکنه…

از فاصله‌ی دور تعظیم کوتاهی کرد…

وقتی بهش نزدیک شد جه‌بوم با حرکت سرش به اتاق اشاره کرد و همونطور که خودشم تکیه از چهارچوب می‌گرفت گفت:

_  بیا تو…

بم‌بم کمی با فاصله وارد دفتر شد و جه‌بوم رو دید که مستقیم سراغ میزش رفته…

در رو پشت سرش پشت و بیشتر از اون نتونست ظاهر خونسرد و بی‌تفاوت خودشو حس کنه، پس پرسید:

_ خبری شد؟؟

جه‌بوم که هنوز در حال جمع کردن چند دسته برگه بود، با تاخیر جواب داد:

_  هم آره و هم نه…

سعی کرد یکی از صندلی های دور میز بزرگ اتاق رو عقب بکشه و روش بشینه که جه‌بوم با لحنی دستوری و در عین حال آروم گفت:

_  بیا اینجا…

وقتی بم‌بم درست کنارش ایستاد و نگاهش روی برگه‌های روی میز چرخید، ادامه داد:

_  گفته بودی بیست تا ایمیل… نه؟

_  آ… آره… الان بیشتر هم شده…

دسته‌ی برگه هایی که مرتب کرده بود رو به طرفش گرفت:

_  این اطلاعات فرستنده های همه‌ی اون بیست تا ایمیل…

نگاه مضطرب بم‌بم چند بار بین دست و چشمای جه‌بوم چرخید و سریع برگه ها رو ازش گرفت…

روی میز گذاشتشون و با سرعت شروع به ورق زدنشون شد…

بعد از چند برگ کمی مکث کرد و سرشو بالا آورد…

وقتی با گیجی و اخم های درهم رفته به جه‌بوم نگاه کرد، اون مرد گفت:

_  بیست تا IP، از کشورای مختلف… که صاحبان هیچ کدومشون نه تو رو میشناسن و نه فرستنده ایمیل ها رو…

_ خب… این یعنی فرستنده اول اونا رو هک کرده و بعد از طریق سیستم‌شون ایمیلا رو فرستاده؟

جه‌بوم در حالیکه میز شخصیش رو دور میزد تا روی صندلیش بشینه، آهی کشید و گفت:

_  نه… همشون پول گرفتن…

IDENTITYWhere stories live. Discover now