Part 5-6

144 24 5
                                    


بم‌بم روی تخت دراز کشید و بدنش رو زیر پتوی نازک و خنک پوشوند....

سعی کرد ذهنش رو از اغتشاشات بی‌نهایتش خالی کنه و آروم بخوابه...

ولی فقط چند لحظه بعد از روی هم گذاشتن پلکاش مکالمه‌ی یک ساعت قبلش با جه‌بوم دوباره توی ذهنش پخش شد....

_ بهتره ایونت رو زودتر برگزار کنیم...

_ چرا اینقدر عجله داری بهواکول؟

و منتظر نگاهش کرد...

بم‌بم مسیر نگاهشو از چشم های جه‌بوم به آکواریوم تغییر داد و گفت:

_ میخوام زودتر به سرانجام برسه و خریدار پیدا کنم... یعنی میخوای بگی تو نمیخوای؟

جه‌بوم کوتاه خندید و به یکی از پیشخدمت ها اشاره کرد که نزدیکشون بیاد....

گیلاس خالی شده رو بهش داد و وقتی اون دختر ازشون دور شد، دوباره به نیم‌رخ بم‌بم که با آرامش به اکواریوم خیره بود نگاه کرد...

با ساده ترین لحن ممکن و بدون مقدمه چینی گفت:

_ خریدارت همین الانش هم اومده...

بم‌بم متعجب و شوکه بهش نگاه کرد....

جه‌بوم ادامه داد:

_اگر تاخیری هم تو برگزاری فشن‌شو ایجاد شده بخاطر اینه که تو هنوز مدل هاتو انتخاب نکردی...

بم‌بم مصمم گفت:

_پیدا میکنم... فقط یک نفر مونده... ده روز خوبه؟

جه‌بوم که شک داشت بم‌بم بتونه تو فرصت محدودش یه مدل جدید پیدا کنه جواب داد:

_ یک هفته... تو نمیتونی اون پول های نقد رو منتظر نگه داری....

_ باشه ...یک هفته...

_ و اگه نتونی...

با نگاه تیزی به بم‌بم که حالا تردید داشت خیره شد...

سکوتش رو که دید گفت:

_ خودم یکیو انتخاب میکنم.... و تو هم نه نمیاری...

بازدمش رو به بیرون فوت کرد و به پهلوی دیگه چرخید....

_ اون یه نفرم به زودی پیدا میشه...

زیر لب گفت و دوباره چشم هاشو بست...

و سعی کرد با فراموش کردن حرفای امشب به خواب بره...

حدود یک ربع بعد نفس هاش کم کم آروم شدند و جاش گرم تر و گرم تر....

IDENTITYWhere stories live. Discover now