نگاهشو دور تا دور اتاق، ما بین رگال هایی که پر بود از مدل های اولیهش چرخوند…
دفترچه ها و ابزار طراحی و خیاطی رو داخل کارتونی مقوایی جمع کرده بود و حالا نوبت لباس ها بود…
به زودی باید هتل و بعدش کره رو ترک میکرد…
برای این که کوچک ترین چروکی به طرح هاش نیفته میخواست همونجوری که بدون تا کردن و با رگال آورده بودشون، از اونجا ببره…
امروز صبح یوگیوم به ججو رفت و بمبم حتی نتونسته بود برای بدرقهش بره…
هرچند که یکی دو روز دیگه دوباره همو میدیدن، ولی هیچوقت حس خوبی به سوار هواپیما شدن یوگیوم نداشت…
اولین باری که اونو تا فرودگاه بدرقه کرد، وقتی بود که به آمریکا میرفت و بعد از اون شش سال تمام ندیدهبودش…
همه چی داشت تموم میشد…
کابوسی که تمام این سالها داشت، با انتقامی که از خاکسترِ جسد فولدی میگرفت، بالاخره تموم میشد…
انتقامی که فقط خودش میتونست درکش کنه، چون هیچکس جای اون زندگی نکرده بود و اون همه عذابی که کشیده رو حتی ذره ای تجربه نکرده بود…
سال ها جزو اموال اون مرد بود و چیزی به اسم "من" براش معنی نداشت…
همه چیز زندگیش ختم میشد به خواست اون پیرمرد، اینکه میتونه غذا بخوره یا نه، بخوابه یا نه، نفس بکشه یا نه…
نه تنها مالک جسم، بلکه مالک روحش هم بود…
مالکیتی که حتی بعد از مرگش هم پایان نیافته و هر روز توی خواب و بیداری بهش یادآوری میشد…
بمبم برای اینکه به خودش ثابت کنه دیگه جزو دارایی های اون پیرمرد کثیف و تحت سلطهش نیست، باید مطمئن میشد هیچ چیزی توی این دنیا دیگه به فولدی تعلق نداره…
نام و نشون فولدی رو از همه جا پاک کنه تا بالاخره خودش هم آزادی رو حس کنه…
بزرگ ترین ترسی که داشت این بود که اگر حتی بعد از فروختن سلاح ها، آخرین راه حلش برای فرار از زندگی قدیمش، باز هم فولدی و کابوس ها رهاش نکنن دیگه چه کاری ازش برمیاد؟
اگر محاسباتش اشتباه باشه و این راه نجاتش نباشه…
و یا تسخیر روحش به دست فولدی از اینم قوی تر باشه، دیگه چه راه نجاتی داره؟
تنها چیزی که میدونست این بود که اگر این کابوس ها تموم نشن، توان حتی یک روز دیگه اینجوری زنده بودن رو نداره…
صبح به دفتر ریاست رفته و منشی گفته بود که ایم جهبوم تا بعد از ظهر به هتل نمیاد، پس تصمیم گرفته بود خبر اعلام زمان معامله رو به کسایی که عضو قرارداد بودن ایمیل کنه…
YOU ARE READING
IDENTITY
Fanfiction" یه زمان تو رو بهتر از خودم میشناختم، همه چیزت رو میدونستم،ولی الان هیچی ازت نمیدونم، دیگه اون جهبوم نیستی، نمیشناسمت... تو کی هستی؟!" " این سوال منم هست، تو کی هستی پارک جینیونگ؟"