[سیزدهم آگوست 2019]
بعد از حدود دو ساعت کامل مکالمه تلفنیِ کاری با چین، بالاخره روی تختش دراز کشیده و ایمیل هاشو چک میکرد…
با اینکه ساعت 8 صبح بود، ولی از وقتی بیدار شده بود تا اون لحظه سه بار سفارش قهوه داده بود تا هم دوباره خوابش نبره و هم تا زمان صبحانه شکمش خالی نمونه…
مطمئن شد تمام پیامهایی که براش اومده رو هم چک کرده و هم به تکتکشون جواب داده…
آخرین قطرات باقیمونده داخل لیوان قهوه رو هم نوشید و به ساعت نگاه کرد…
معمولا صبحانههایی که همراه مارک و یوگیوم میخورد بین ساعت هشت و نیم تا نه صبح بود…
پس هنوز کمی وقت داشت…
لپتاپ رو بست و به پهلوی چپ چرخید…
دستشو دراز کرد و با بازکردن قفل کشو، دفترچه سبز رنگش رو همراه یک خودنویس بیرون آورد…
دست چپش رو زیر سرش زد و دفترچه رو باز کرد…
همونطور که ورقش میزد به نوشتههای داخلش نگاه میکرد…
هر صفحه شامل یک اسم از تاجرها یا دلالهایی که قبلا باهاشون کار کرده بود و تک تک خصوصیات اخلاقی و مشخصاتشون که دورتادور اون صفحه با سایز ریز و درشت و علامت و نشانههای اختصاری مختلف مینوشت …
روی جدیدترین نوشتههای دفترچه متوقف شد…
" کیم یوگیوم: خواننده، فقط یه باریگارد داره، به سگش وابسته است، بیش از حد خوشبین و زودباور، خونگرمه، (آدم بدی به نظر نمیاد) "
" ک. بهواکول: طراح لباس، تایلندی، در آرزوی تاسیس
برندشه (!)، تو تظاهرکردن عالیه، خیلی ترسو و شکاک، افتاد تو تله، اونقدرا هم پیچیده نبود، نه فکر کنم تظاهر اصلا بلد نیست، سبز… "
ورق زد و به اسمی که صفحهی بعد بود نگاه کرد :
" پارک جینیونگ: بلژیکیه ولی متولد کره است…… "
مکث کرد و ابروهاش متفکرانه به هم نزدیک شدند…
_ فرانسوی ... آلمانی…
زبان های رسمی بلژیک رو یک بار تو ذهنش مرور کرد و بلافاصله خاطرهای تو ذهنش رنگ گرفت…
روزی که جهبوم همراه نماینده های آکرمن وارد اتاق انتظار فشنشو شد…
و مکالمهی کوتاه اون دو نفر به زبان آلمانی...
بلافاصله توی جاش نشست و لپتاپش رو بار دیگه باز کرد…
درحالیکه با دست راستش چیزی سرچ میکرد، با دست چپ اسم یونگجه رو توی گوشی پیدا کرد و بهش زنگ زد…
![](https://img.wattpad.com/cover/219314032-288-k933323.jpg)
YOU ARE READING
IDENTITY
Fanfiction" یه زمان تو رو بهتر از خودم میشناختم، همه چیزت رو میدونستم،ولی الان هیچی ازت نمیدونم، دیگه اون جهبوم نیستی، نمیشناسمت... تو کی هستی؟!" " این سوال منم هست، تو کی هستی پارک جینیونگ؟"