_ من پلیسم جهبوم… مامور مخفیِ… پلیس ملی بلژیک…
پرید…
از لبهی پرتگاه بلندی که به صخرههای سنگی بیرحمی ختم میشد پرید…
درحالیکه از تمام جهات توسط حیوانات درندهای محاصره شده بود و هر لحظه بهش نزدیک میشدند…
پایانش نزدیک بود و قطعی…
لحظهای که به این باور میرسی هیچ راه فراری نداری و هر تپش قلب و نفس هایی که میکشی، شمارش معکوس مرگت هستند…
یا توسط یکی از اون حیوانات وحشی از هم دریده میشد و یا به قدری بهش نزدیک میشدن که پاش سر بخوره و از لبهی پرتگاه سقوط کنه…
سقوطی که باز هم محکوم بود به پایان…
میدونست همه چیز تموم شده و جون سالم به در نمیبره، ولی باورش سخت بود…
این چیزی نبود که میخواست…
پس باید تلاش میکرد، آخرین تلاشش برای نجات پیدا کردن…
طناب بلند کهنهای دور کمرش بسته شده بود…
طنابی که تا داخل جنگل انبوه طرف دیگهی پرتگاه ادامه پیدا کرد و انتهاش مشخص نبود…
فقط بخاطر میاورد سر دیگهی اون طناب رو چهارده سال پیش دور تنهی درختی بسته…
درخت و گرهای که آخرین بار همون زمان دیده بودش، و الان حتی نمیدونست چه بلایی سرش اومده…
توی این سال ها هزاران هزار اتفاق افتاده بود، اتفاق هایی که جینیونگ ازشون خبر نداشت…
شاید طناب پوسیده و گره به مرور باز شده بود…
شاید حیوونی اون رو پاره کرده بود…
و شاید حتی درخت با طوفان یا تبر هیزمشکنی شکسته و قطع شده بود…
اعتماد، آخرین صلاحش بود…
پرید…
چون چیزی قرار نبود از اون بدتر بشه…
کشته شدن به دست اون شکارچی های گرسنه رو نمیخواست، سقوط رو نمیخواست…
پس با انتخاب خودش پرید…
یا اعتمادش جواب میداد و اون طناب قبل از برخورد با صخره های پایین پرتگاه، نجاتش میداد…
و یا تقدیری که از قبل خودشو براش آماده کرده بود رقم میخورد…
سکوت سنگینی بینشون برقرار شد…
سکوتی که تنها با صدای نفس های سنگین جینیونگ از هم میشکست…
نفس جهبوم توی سینه حبس شده بود و به پسری که رو به روش، سرش رو پایین انداخته نگاه میکرد…
![](https://img.wattpad.com/cover/219314032-288-k933323.jpg)
YOU ARE READING
IDENTITY
Fanfiction" یه زمان تو رو بهتر از خودم میشناختم، همه چیزت رو میدونستم،ولی الان هیچی ازت نمیدونم، دیگه اون جهبوم نیستی، نمیشناسمت... تو کی هستی؟!" " این سوال منم هست، تو کی هستی پارک جینیونگ؟"