[ بیستوسوم ژوئن 2019]
بمبم داخل واحدش روی مبل بزرگی نشسته و به سمت لپتاپش که روی میز رو به روش بود خم شده بود...
با جدیت و اخم هایی که کمی در هم رفته بود لیست مدل های پیشنهادی برای فشنشو سرنوشت سازش رو بالا و پایین میکرد....
نگاهی به نمونه کار هاش که جای جای اتاقش پراکنده شده بودند انداخت و نفسش رو بیرون داد...
تا به اینجا هشت مرد جوون و خوشچهره رو برای کار ها انتخاب کرده، درخواست همکاری رو ارسال و موافقت هفت نفرشون رو دریافت کرده بود...
ولی هنوز مدلی که برای پوشیدن مهم ترین و زیباترین لباس مناسب باشه پیدا نکرده بود...
هیچ کدوم از اون مدل ها براش راضی کننده نبودند....
لباسی که بین بقیه مهم ترین بود و برای طراحیش زمان زیادی وقت گذاشته بود از نظرش لیاقت داشت برای اولین رونماییش به تن برازنده ترین مدل کل آسیا باشه...
ولی این حقیقت که بمبم یه طراح تازه کار بود و برند های سرشناسی مثل Prada و Armani وقت مدل های شاخ دنیا رو از قبل رزرو کرده بود، چیزی بود که نمیتونست براش کاری بکنه...
بمبم میخواست این فشنشو رو به عنوان مراسم معرفی رسمی برند خودش برگزار کنه و مطمئن باشه که چشم همه رو خیره کرده....
اتفاقی که برای تضمین آینده اش بهش نیاز داشت...
در اتاقش توسط یکی از مستخدم ها زده شد و به داخل اومد..
_ سرویس هتل هستم...
بمبم سر تکون داد و همونطور که از جاش بلند میشد گفت:
_ به کارت برس، میرم بیرون...
قدمی از مبل فاصله گرفت که اون زن جوان صداش کرد:
_ آقای بهواکول... این دعوت نامه برای جشن امشبه...
و پاکتی کاهی رنگ با آرم و اسم هتل رو به سمتش گرفت...
با ابروهای بالا داده پاکت رو ازش گرفت و گفت:
_ اوکی... مرسی...
زن تعظیمی کرد و به طرف اتاق رفت...
بمبم پاکت رو باز کرد و کارت کوچک داخلش رو بیرون کشید...
دعوتنامه ای برای جشن های آخر هفته همیشگی هتل Four Seasons ....
کارت رو روی میز انداخت که در همون حالت چشمش به صفحه ی لپ تاپش افتاد...
اعلان کوچکی سمت راست و پایین صفحه باز شده بود و خبر از داشتن یه پیام جدید با فرستنده نامشخص میداد...
با کمی تردید دوباره نشست و روی اون مستطیل کوچک کلیک کرد...
پیامی با عنوان:
YOU ARE READING
IDENTITY
Fanfiction" یه زمان تو رو بهتر از خودم میشناختم، همه چیزت رو میدونستم،ولی الان هیچی ازت نمیدونم، دیگه اون جهبوم نیستی، نمیشناسمت... تو کی هستی؟!" " این سوال منم هست، تو کی هستی پارک جینیونگ؟"