[بیست و چهارم جولای 2019]سه هفته گذشت...
برای دو نفرشون به سرعت و برای باقی خیلی طولانی...
جینیونگ و آنتونی، هتل رو ترک کردند و در آپارتمان های خودشون که به دلایل نامعلومی، نه داخل یک ساختمون، که به فاصلهی دو خیابون از هم خریداری شده بود، مستقر شده بودند...
و جینیونگ و جهبوم هیچوقت بعد از اون همدیگر رو ندیدند، تماسی باهم نگرفتند و تنها ارتباطشون توسط ایمیل های کاری ای بود که به امضاهای هر کدوم پایین صفحهاش، با نام شرکت آکرمن و Four Seasons، بین منشی هاشون رد و بدل میشد!!!
تقریبا و دقیقا... هیچ چیز... !
جهبوم بالاخره دلیل ترک کردنش رو گفته بود و خودش رو از زیر بار عذاب وجدان خلاص کرده بود و جینیونگ جواب سوال چهارده ساله اش رو گرفته بود و بدون هیچ نقطهی مبهم جامونده ای توی ذهنش، به "نبخشیدن جهبوم تا ابد" ادامه میداد...!!
فکری که هر کدوم راجع به دیگری میکردند، و با وجود اینکه از اعماق قلبشون، احتمالا احمقانه، امیدوار بودن حقیقت این نباشه، ولی اطمینان داشتند که واقعیت محضه...
مدرک هم داشتن: هنوز هم نادیده گرفتهشدن حرف هایی که زده شد و اتفاقی که افتاد، و بیخبری از طرف مقابل!!!!
مثل تمام اتفاقاتی تا الان افتاده بود، فقط به نادیده گرفتنش ادامه دادند...
یوگیوم و بمبم همچنان در تلاشی موفق برای نشون دادن "کاری" بودن رابطهی "اخیرا" شکل گرفته شدشون و کنترل کردن واکنش های ذوق زدهی هری موقع دیدن بمبم، در حالیکه همه میدونستن اون سگ با غریبه ها به هیچوجه نمیجوشه...!
و در نهایت دو نفری که این سه هفته پر از سرخوشی رو خیلی سریع پشت سر گذاشته بودن، مارک و جکسون!
جکسون به حرفش عمل کرد و کنسرت دوم سئول یوگیوم رو همراه مارک رفت...
رابطهشون از بوسههای روز اولی، بیشتر رشد کرده بود و حالا اکثر تایم های خالیشون رو هم باهم پر میکردند و جکسون حتی مهمون افتخاری مزایدهی فروش اون گردنبند عتیقه از طرف مارک هم شد و با چشمها و گوشهای خودش دید و شنید که پارتنرش بعد از یک ساعت سکوت و خیره موندن به دعوا و بحث و جدل های خریدار ها، چه رقم سرسام آوری رو پیشنهاد داد و یک دقیقه بعد گردنبند رو صاحب شد...!
ولی با تمام این صمیمیت و نزدیکی ایجاد شده، به طرز عجیب و دلیل نامعلومی، چیزی بیشتر از بوسه و نوازش و لمس های منظور داری که به هیچ جا نمیرسید، نصیبشون نشده بود!
و بالاخره روز فشنشو رسیده بود...
روزی که جهبوم و جینیونگ میتونستند دوباره همدیگر رو ببینند...

ESTÁS LEYENDO
IDENTITY
Fanfiction" یه زمان تو رو بهتر از خودم میشناختم، همه چیزت رو میدونستم،ولی الان هیچی ازت نمیدونم، دیگه اون جهبوم نیستی، نمیشناسمت... تو کی هستی؟!" " این سوال منم هست، تو کی هستی پارک جینیونگ؟"