لطفا ووت یادتون نره ☔✌
گوشیشو روی میز شیشه ای هل داد.
شات و از روی میز برداشت یکسره به سر کشید و برای بارِ چندم میمیک صورتش از طعم قوی و تلخی که وارد معده اش میشد، درهم شد .
لیوان شات با صدای تقی روی میز شیشه ای فرود اومد . و باز هم برای بار چندم به سمت بارمنِ آن سمت میز سُر خورد.بارمن نگاه نامطمئنی به مرد جوان انداخت که با چند شات خوردن از آن مشروب قوی هنوز بیهوش نشده و درخواست ریختن مجدد میکند.
-معطل چی ای؟پرش...کن.
صداش کش میومد . زبانش در دهانش اضافی و سنگین شده بود.
با پر شدن شاتش بلافاصله برداشت و به دهانش نزدیک کرد.
به نیمه نرسیده دستی دور مچش حلقه شد و لیوان روی میز گذاشته شد.-یاااا کدوووم حیووونی....اینکاروو کرد؟
دوبار چشم هایش را باز و بسته کرد تا شاید بتواند شبح جلو چشمانش را تشخیص دهد ولی کارش بی نتیجه ماند. چشمانش هم ازش فرمانبرداری نمیکردند!
صندلی کنارش توسط یک پسر پر شده بود.
-واووو چقدر خوووشگلی.
شبح مقابلش با وجود تار بودن دیدش هم مشخصا زیبا بود.
لبخند مسخره ای زد. لبهاش کش اومد و کمی کج شد.
+ بنظرت خوشگلم؟
دوباره محو به پسر نگاه کرد. پلک هایش هم مثل زبانش اضافی و سنگین شده بود.
-اوووم...اما....بازم به هیونی من نمیرسی!
+ دو...سش داری؟
-آنییییییی (نه)
تکخندی زد و از لای پلکهایش نگاهش کرد:
-عاشقشم.
+چقدر راحت به زبون میاری...ولی من همیشه در جواب عاشقتم..دوستت دارم میگرفتم.
سهون بی معنی بهش خیره شد. نگاهش هیچ حسی رو نشان نمیداد:
-منم....منم همیشه دوستت دارم جواب میگیرم.
قطره ای اشک لجبازانه پایید چکید که هیچ تشابهی به چهره ی بی حالتش نداشت.
+من طاقت گرفتن 'دوستت دارم' هارو داشتم...بهتر از نبود و نگرفتن الانشونه... توهم تحملش رو داری؟
لوهان به چشم های بسته شده ی سهون و سری که روی میز افتاده بود نگاه کرد.
دستشو با شَک و لرزان به صورتش نزدیک کرد.لمس سرانگشتانش با لاخ لاخِ موهای پراکنده سهون در صورتش، چشمهایش روی هم افتاد.
+خیلی گذشته....من بدون تو چطوری تونستم؟
دستشو با تمام تمنایی که برای دور نشدن از سهون داشت عقب کشید.
دستشو مشت کرد.گوشی روی میز ویبره رفت و نگاهش به عکس کسی افتاد که بجایش، تمام عاشقت هستم هارا از آنِ خودش کرده بود.
خیره به عکس روی گوشی لب زد:
YOU ARE READING
ภєvєг Ŧคll เภ l๏vє <ᶠᵘˡˡ>🍃
Fanfiction♧فیکشن: هرگز عاشق نشو ♤کاپل: چانبک ، سهبک ،کریسهو،هونهان ♧ژانر: رومنس، اسمات،برشی از زندگی نویسنده: Rahaˢᴴᴵᴹᴹᴱᴿ NC +18 🔞 خلاصه: برای بیون بکهیون ، همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا قبل اون روز. یعنی روز لعنت شده ای که توی وان حموم، دراز کشید و هوس سکس...