🐻 Part 15 🐻

1K 260 62
                                    

لطفا ووت فراموش نشه ♡🌊

وقتی میخندید چشمانش جمع میشد، صدای خنده هایش...راستش یکی از مسخره ترین آواها بود ولی هنوزم برای کیش مات کردن قلبش 'کافی'بود.
درست مثل گذشته که با صدای خنده هایش در جمع دوستانش برای اولین بار دلش لرزیده بود.
با دوباره دیدنش چه زود تمام حرف هایی که قبل از ورودش با خود زده بود فراموش کرده بود.
'از سهون متنفرم؟ ' چه مسخره...چه کودکانه سر خودش را کلاه گذاشته بود. اگر اینطور بود چرا قلبش برای مردی که از روبه رو می آمد و میخندید، بازی در آورده بود؟!



با حس سنگینی نگاهی متوجه پسر کوچکتر شد، به مرد کنارش چیزی گفت و مرد ازش جدا شد.
رو به روی هم تو راهروی خلوت یکی از طبقات ایستادند.
آخرین دیدارشان تلخ بود. لوهان نمیخواست این بار هم با کوله ای از حس بد، از سهون جدا شود.
غافل از اینکه سهون تنها راهی که به ذهنش میرسید تا لوهان را از این عشق یک طرفه بیرون بکشد استفاده از زبان گزنده اش بود.
زبانی که در گذشته بارها به پسر کوچکتر 'دوستت دارم' را گفته بود.

لوهان خودشو از گردابِ افکار سهون بیرون کشید و زودتر به حرف اومد:

- برای سرکشی از دانشجوهام اومدم.

+ میدونم...کارشون خوبه!

- میگفتن سرپرستشون خیلی بهشون سخت میگیره.

سهون بی قیدانه خندید:

+ نکنه فکر کردی مثل تو کار حرفه ایمو با بچه بازی قاطی میکنم؟!
اطرافتو نگاه کن لو...این یک کمپانی بزرگه، منم مامانشون نیستم با یک اشتباه ازشون بگذرم. سخت گرفته نشه به بهانه ی کارآموز بودن گند بزنن به کار، این اعتبار کمپانیه که زیر سوال میره.

- میخوای بگی اگر بکهیون به جای اونا بود به همین اندازه محتاط رفتار میکردی؟؟

+هنوز تو رابطه ای نیستی لوهان ؟

لوهان مضطرب از سوالی که ازش شده بود به چشمان بی تفاوت سهون خیره شد:

-من رفتنو بلد نیستم سهونا

+آره درسته...بلد نیستی که هنوزم سیاه لشگر رابطه ی من با یکی دیگه ای، خیلی رقت انگیزی لوهان .

━━━━━━━━━━━━━━

" قهوه میخوری؟"

کریس بدون اینکه چشم از گوشی بگیره سرشو تکانی داد .
بکهیون دو ماگ طرح داری رو از قهوه پر کرد. بینیشو به بخاری که از ماگ بلند شده بود نزدیک کرد و بوی غلیظ و دوست داشتنی اش رو نفس کشید و با لذت چشمانش رو بست.
یکی از دو ماگو روی میز مقابل کریس گذاشت و دیگری رو بین دستاش تاب داد و دوباره به بینی اش نزدیک کرد.

"به کی پیام میدی نیشت بازه؟"

کریس نیشخندی زد و گوشیو روی مبل،کنارش انداخت و ماگ رو از روی میز برداشت.

ภєvєг Ŧคll เภ l๏vє  <ᶠᵘˡˡ>🍃Where stories live. Discover now