🍁 part 26 🍁

900 249 32
                                    

ووت یادتون نره 🌻💛

  ━━━━━━━━━━━━━━━

بی حواس چند دست تیشرت و پیراهن رو همراه با جالباسی هاشون داخل چمدان مشکی چپاند.
تمام حولِ محور افکارش یه جایی در اتاق سهون جا مانده بود.
همه ی اون حرف ها که آخرش رسیده بود به یک کلمه : درسته.

درستی که نتیجش میشد اتمام رابطش با مردی که ادعای عاشقی اش را داشت. لحظه ای فکر میکرد کاش هیچوقت چانیول رو نمیشناخت و هنوز ثانیه ای از این فکر نگذشته شروع به سرزنش خود میکرد.
ذاتا خودش هم حرفِ حسابش را نمیدانست وای به حالِ دیگران!
لباس ها در هم  تنیده شده درشون بسته شد و چند تیکه از پارچه ای که نمیدونست متعلق به کدوم لباسش هست با بسته شدن زیپ چمدان همراه با زیپ به انتهای قفل کشیده شدند.

با حرص یا هر حسی که اسمی برایش نداشت با دو دست چمدان رو هول داد و موهاشو اسیرِ انگشتای کشیدش کرد و با صدایِ خفه ای  غرید.

+ یااا هیونگ...کریس هیونگ خب شما برین من پیشِ سهون هیونگ میمونم ، اون که هست.

با صدای بلند سورا کفِ دستمو شاید برای التیامِ چشم های پف کرده و سرخم رویشان گذاشتم و از اتاق خارج شدم.
سورا مثلِ دُم هر جا کریس میرفت دنبالش حرکت میکرد.
از لب های چفت شده ی کریس مشخص بود برای نزدن حرفی که شاید باعثِ ناراحتی سورا بشه روش فشار هست.
کریس با دیدنم کلافه با دست سورا رو پس زد :

- میخوام چاکلت درست کنم میخوری؟

"اوم..چی شده؟ "

سورا با حضورم سریع به سمتم دوید و دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و از پایین با چشم های پاپی شکلش نگاه کرد.

+ هیونگ هیونی قشنگم تو یک چیزی به این هیونگِ بدجنس بگو.

دستمو بلند کردم و روی موهایِ ابریشمی مشکیش گذاشتم و چرا حتی مصلحتی هم که شده لبهام به لبخند باز نشد ؟!

" چی شده سورا ؟ مثل اینکه دخترمون هنوز بزرگ نشده. "

سورا با دلخوری جدا شد :

+ هیوووونگ....
(چشم غره ای به کریسی که با بی خیالی در حالِ درست کردن چاکلت ها بود انداخت. )

+ یک چیزی به کریس هیونگم بگو..من نمیخوام برم خونمون. کریس هیونگ نباشه بابا اذیتم میکنه مامانم که فقط بلده گریه کنه و اصلا برای مراقبت ازم جلو نمیاد.

کریس از آشپزخونه بیرون اومد و چاکلت هارو روی میز گذاشت.
دستمو روی کمر باریک سورا گذاشتم و همراه خودم به سمت کاناپه راحتی کشوندم.

" چرا میخوای ببریش خونه ریس ؟ "

کریس که با دیدنِ چشم های بکهیون متوجه شده بود اتفاقی افتاده و حالا سورا هر چند بدون قصد ممکن بود با حرفاش کلافه کرده باشدش بابتش پوفی کشید :

ภєvєг Ŧคll เภ l๏vє  <ᶠᵘˡˡ>🍃Where stories live. Discover now