🍁 Part 30 🍁

795 237 30
                                    

با بیرون اومدن از خروجی هتل نفس عمیقی کشید.
تمامِ اطراف هتل بخاطر چراغ های پایه بلند فانتزی، مثل روز روشن بود و ماه کم نورتر در این قسمت خودنمایی میکرد.
پا جلو گذاشت که شبحِ قد بلندی تو تاریکی ساحل به چشمش خورد.
ناخواسته قدم های آرومش به سمت ساحل برداشته شد.
آخرین قدمش روی سطح سنگ کاری شده گذاشته شد و حالا ته کفشِ چرم مشکی اش تو شن های نرم ساحل فرو رفت.
قسمتی که از این به بعدش فقط با نور مهتاب روشن شده بود.
پیراهن گشاد مردِ مقابلش نامرتب از تو شلوارش بیرون اومده بود و با نسیمی که از سمت دریا میوزید زیبا تو تنش حرکت میکرد.
حالا سخت نبود شناخت چانیول!
ذاتا با این مرد زندگی کرده بود و این سه سال دوری باعث نشده بود قامتشو فراموش کنه.
چند قدم فاصله رو طی کرد و دست در جیب مطابق استایل همیشگی اش کنار چانیول ایستاد.
موهای مشکی اش رقصان روی پیشانی ریخت و آزادانه حرکت کردند.
مستقیم به انتهای دریا که سایه ی بزرگ مهتاب و منعکس میکرد نگاه کرد. متوجه نگاه سنگین چانیول شد.
با شنیدن نیشخند صدادارش روی لبهای خودش هم لبخند تلخی نشست.

- همیشه مهربون و جنتلمن بودی و این کارو سخت میکرد کسی عاشقت نشه. این که جزوی ازتون بودم خوشحالم میکرد. بچگانست ولی باعث میشد به خودم مغرور بشم.
تا اینکه متوجه نگاه های عاشقانه یک پسر روی خودم شدم. هر روز نگاهش دنبالم میدوید.
پسر زیبایی بود. منو میخاست. مغرور از توجهی که روم بود بدون تعلل جلو رفتم.
لوهان شد عزیزِ اکیپ که همه بدون استثنا دوستش داشتن. مخصوصا تو! حتی فکرشم نمیکردم با دست خودم دارم برای خودم جایگزین میارم.

چانیول که بی حرف و بدون نگاهی به سمتش به حرف های سهون گوش میداد غرید:

+ چرت  نگو سهون

سهون بی توجه به لحنِ شماتتگر و دلگیر چانیول  سرشو به سمت نیم رخش که اخم عمیقی روی صورتش بود چرخوند.

- چرت نیست، که اگر بود ترکم نمیکردین ، طردم نمیکردی پارک چانیولی که ادعا داشتی با تمامِ مشکلات احتمالی هیچوقت ترکمون نمیکنی.

صداش غمزده بلند شد و توپید.

- ولی تویِ دروغگو ترکم کردی.

چانیول برانگیخته با سری داغ شده از مشروب قوی که هنوز به طور کامل نپریده بود محکم به شانه ی سهون زد که باعث شد قدمی به عقب تلو تلو بخوره.
هر دو با موهای پخش شده که در هوا تکان میخورد رو به روی هم ایستاده بودند.
این اولین بار بعد از سه سال بود که فقط پارک چانیول و اوه سهون بودن نه مدیر دو کمپانی بزرگ که باهم همیشه در جدلند.

+ ما ترکت نکردیم. خودت باعث شدی. خیانتت به لوهان گند زد به همه چی!

- یعنی حق نداشتم عاشق بشم؟ دست من نبود لرزیدنِ دلم.

+ بود. دلت متعلق به لوهانی بود که عاشقانه برات خرج میکرد. نباید میلرزید سهون...دلی که صاحب داره حق نداره بلرزه.

ภєvєг Ŧคll เภ l๏vє  <ᶠᵘˡˡ>🍃Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora