ووت یادتون نره😻💙
چشم غره ای به در بسته ی آسانسور مدیرا رفتم و همراه با کریس وارد آسانسورِ کناری که مخصوص کارمندان بود شدیم .
با اینکه فقط چند روز از حضورم بعنوان کارآموز تو کمپانی چانهوجین گذشته بود ولی واقعا همه چیزو دوست داشتم .
اینکه بالاخره وارد بازار کار شدم. اونم یکی از بهترین کمپانی ها، خوشحال بودم .خالی بود.
برق نگاه پدر که مثل گذشته با افتخار بهم نگاه کنه،خالی بود...اگر حضور داشت مطمئنا با افتخار سر بلند میکرد و به همه میگفت پسرم در یک کمپانی بزرگ مشغول به کار شده!
ولی آخرین نگاهی که ازش به یاد دارم، نگاه به یک آشغال بی ارزش بود .هردو وارد سالن بزرگی که برای این پروژه بهمون اختصاص داده بودند، شدیم .
شیومین: بکهیون بیا بهم روی طرح های محوطه بیرونی کمک کن .
کریس کوله اشو کنار کیف بکهیون گذاشت و وارد آشپزخانه کوچیک موقتی که با پارتیشن متحرکی از سالن مجزا شده بود، شد!
با دیدن تائو سرشو برای سلام کمی پایین داد و به سمت میز قهوه رفت.
-واو پسر موهاتو کوتاه کردی؟ با اینکه خیلی جذاب شدی ولی واقعا حیف بود.
کریس به کابینت تکیه زد:
خب..طبق قوانین کمپانی مجبور شدم...تائو متعجب از چیزی که شنیده بود تکخندی زد:
-قوانین؟ کدوم احمقی بهت گفته همچین قانونی هست؟ گیرت اوردن؟
+ کیم...اووم...
حرفشو سریع عوض کرد و ترجیح داد اسمی از رییس بدجنسش به میان نیاد .
+ هیچی، فکر کنم پس؛ اشتباه کردم!'
تائو ماگ نسکافه اش رو از روی میز برداشت و خندید .
به بخار گرمی که از ماگ قهوه اش بیرون می آمد نگاه کرد .
(چرا این کارو کردی کیم سوهو ؟!)
حبابی از سوال ها در سرش ترکیده بود.
جواب تمامش در دست رییسی بود که شک داشت مستقیم این مسئله رو جلویش مطرح کنه یا برعکس برویش نیاره، ولی تصور دیدن دستپاچگی سوهو و واکنشش چیزی نبود که مایل باشه از دست بده!────────────
'چطوری کوچولوی من؟'
به دیوار راهرو تکیه زدم و گوشیو بالاتر کنار گوشم نگه داشتم .
"خوبم ولی کمرم داره نابود میشه، از صبح که اومدم روی میز نقشه پهنم"
'باید این مدتی که کارت سنگینه رابطمون رو کمتر کنیم عزیزم،کمرت ممکنه صدمه جدی ببینه'
لبم کش اومد و لحنم رنگ شیطنت گرفت: " چطوره این مدت رولمون و عوض کنیم،هوم؟"
با تصور صورت پوکرِ سهون جلوی خنده مو گرفتم تا به گوشش نرسه .
أنت تقرأ
ภєvєг Ŧคll เภ l๏vє <ᶠᵘˡˡ>🍃
أدب الهواة♧فیکشن: هرگز عاشق نشو ♤کاپل: چانبک ، سهبک ،کریسهو،هونهان ♧ژانر: رومنس، اسمات،برشی از زندگی نویسنده: Rahaˢᴴᴵᴹᴹᴱᴿ NC +18 🔞 خلاصه: برای بیون بکهیون ، همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا قبل اون روز. یعنی روز لعنت شده ای که توی وان حموم، دراز کشید و هوس سکس...