🍁 part 27 🍁

899 257 77
                                    

نگاه چانیول تو چشم های معصوم بکهیون دودو میزدند.
باورنکردنی بود.
چطوری امکان داشت این چشم ها تمام این مدت در حال خیانت بودند.
این حسِ خیانت ....

- تو...تو تموم این مدتِ باهم بودنمون....

━━━━━━━━

لب ساحل چشماشو با غرشِ سهمناک رعد و برق بهاری بست.
با اولین وزش نسیم سرد از سمتِ دریا به روی پوست حساس بدنش که تنها محافظش تیشرت نازکی بود لرزید.
موج های آروم با ابری شدن آسمون و نم نمی که شروع شده بود پرخروش تر بالا می اومدند و به سطح دریا ضربه میزند.
اشکی که داشت پایین میچکید رو سریع با دست پس زد. غد و لجباز مسرانه نگاهشو به دریایی که انتها نداشت نگه داشت.
شاید اگر کسی از دور  چشمش به ساحل می افتاد فقط پسری رو میدید که سرخوشانه با لباس نامناسب زیر وزشِ باد و بارونی که هر ثانیه به شدتش اضافه میشد روی ماسه های سرد نشسته!
شاید تنها کسی که متوجه فروپاشی اش بود خودش بود.
خودش بود نه سهونی که سئول بود.
خودش بود نه چانیولی که با گفتنِ نمیخوام ببینمت از اتاق بیرونش کرده بود.
ذاتا حق داشت.
کی با یک خیانتکار که همزمان با دو نفر بود دوست داشت تو یک اتاق بمونه؟
منی که حتی از خودمم فراریم.
تو دنیای واقعی خیانتکار محکوم به تنهاییه ، کسی پیدا نمیشه لباسی گرم از پشت روی شونش بندازه بگه دیوونه با این تیشرت نازک زیر بارون تو هوای سرد چه غلطی میکنی؟


اشک گرمی که از لابه لای بارون روی صورتم حس شدو با دست پاک کردم و روی پاهای لرزونم ایستادم.
تلو خوران به سمت هتل رفتم.

پشت میز رزرویشن ایستادم و برای پیشگیری از سقوطم به پهلو به میز تکیه زدم.

+ قربان حالتون خوبه؟ میخواید به دکتر اطلاع بدم؟

سرمو بی حال تکون دادم.

+ رنگتون پریده.

" مهم نیست. اتاق خالی دارین؟ "

دختر نگران از حالِ بدم نگاهی به سیستم مقابلش انداخت.

+ مشکلی برای اتاق خودتون پیش اومده جناب؟

خسته از سوال هایش با حالی بد از درد میگرنم که به مرز گریه رسونده بودم ، نالیدم :

" نه...نه فقط میخوام یک اتاق تکی داشته باشم، لطفا...اگر هست...من نیاز دارم استراحت کنم "

دختر سرشو از سیستم بلند کرد.

+ تک تخت ها پر هستند یک اتاق با تخت دو نفره فقط خالیه، مشکلی ندارین ؟

" نه لطفا بهم کارتشو بدین "

+ هزینش با اتاق تک خوابه...

عصبی و بدون اینکه تمرکزی روی رفتارم داشته باشم دستمو روی سنگ مرمر مشکی پیشخوان کوبیدم. از لابه لای دندون های چفت شدم غریدم.

ภєvєг Ŧคll เภ l๏vє  <ᶠᵘˡˡ>🍃Donde viven las historias. Descúbrelo ahora