ووت یادتون نره🌟بوص رو موهاتون😘
━━━━━━━━━━━━━━
برعکسِ همیشه معذب و پر از خفگی و استرس از راه روها میگذشتم.
به اجبار برای تمام کسانی که سلام میدادند سری تکان میدادم.
الان این جا بودم.
دقیقا مقابل اتاقش!
الان که اینجام حسِ یک پوسته ی خالی دارم.
چی میخوام بگم؟ چی بگم؟ بگم عاشق شدم؟ دل دادم؟ حالا ترکم کن؟!
گویی دیوارها از دو طرف به قصد له کردنم بهم نزدیک میشدند و هیچ هوایی تو فضا برای یک نفسِ کوتاه باقی نمونده بود!
پا جلو گذاشتم و روبه روی میز منشی ایستادم.
آنا با متوجه شدنِ حضورم با لبخند سریع ایستاد.- اوه بیون شی خوشحالم میبینمتون.
به اجبار متقابلا لبخند خشکی زدم.
- بیون شی حالتون خوبه؟ روی صورتتون عرق نشسته.
هول زده پشت دستمو به پیشونیم کشیدم و دستمو تا روی گردنم پایین آوردم.
" اره ....اره خوبم... سهون تو اتاقه؟
- بله الان بهشون اطلاع میدم تشریف آوردین.
سریع دستمو بالا آوردم و نگهش داشتم.
" نه... خودم میرم تو اتاق، آنا لطفا میشه نیم ساعت بیرون بری؟ "
آنا با صورتی دودل به در اتاق نگاه کرد:
- آخه رییس اوه ...
" نگران نباش خودم بهش میگم "
گوشیشو از روی میز برداشت و از کنارم گذشت.
- با اجازه بیون شی
با رفتنش دست به گوشه ی میز انداختم. پاهام اولِ راه توانشون رو از دست داده بودند.
آب گسِ دهانمو مهمون گلویِ خشکم کردم.
تکیه ام رو از میز گرفتم و به اجبار ضربه ای آروم به در زدم.- بیا تو
درو باز کردم و داخل شدم.
سرش پایین روی میز طراحی در حال کشیدنِ چیزی روی نقشه های زیر دستش بود.
با صدای بسته شدن در به سمتم چرخید.
نگاه متعجبش کاملا مشخص میکرد که انتظار دیدنم رو نداشته!
سعی کردم لبخندی بزنم اما در آخر سلام شکسته ای از بین لبهام خارج شد.
اولین بار نبود که اینجا می اومدم ولی چرا همه چی اینقدر عجیب بود؟
با اخمی که صورتشو در هم کرد عرق سردی روی تنم نشست.
راپیتی که بین انگشتاش نگه داشته بود روی میز طراحی انداخت و به سمتِ میزش رفت.- اینجا چکار میکنی ؟
" خب ....خب من.... "
با چشم های سردش تماممو نشونه گرفته بود.
- دیشب کجا بودی؟
" خب راستش.... "
با صدای فریادِ بلندش چشام بسته شد.
- کدوم گوری بودی ؟
سرم به شدت گیج میرفت.
" داد نزن....لطفا "
YOU ARE READING
ภєvєг Ŧคll เภ l๏vє <ᶠᵘˡˡ>🍃
Fanfiction♧فیکشن: هرگز عاشق نشو ♤کاپل: چانبک ، سهبک ،کریسهو،هونهان ♧ژانر: رومنس، اسمات،برشی از زندگی نویسنده: Rahaˢᴴᴵᴹᴹᴱᴿ NC +18 🔞 خلاصه: برای بیون بکهیون ، همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا قبل اون روز. یعنی روز لعنت شده ای که توی وان حموم، دراز کشید و هوس سکس...