کوله پشتی که هر لحظه انتظار میرفت از شانه های ستبر پسر روی زمین سقوط کنه دوباره بالا کشیده شد و جای خودش و روی شانه های پسرک محکم کرد .
ماشین جلوی پاش ترمز کرد و صورت خندون و زیبای پسر کوچیکتر نمایان شد .
خودشو روی صندلی کمک راننده انداخت و بکهیون پاشو روی گاز فشار داد ."صبح بخیر بداخلاق"
نگاهش کمی به سمت کریس چرخید.
" این چشب زخمِ باب اسفنجی زرده مسخره چیه زدی پیشونیت ؟ "
-چطوری این همه کلمه ی تخمی و تو یک جمله جا کردی بیون بک ؟
پسر کوچیک تر تخس ابرو بالا انداخت .
- احیانا نباید الان با نگرانی میپرسیدی چه بلایی برای سرت پیش اومده ؟
بکهیون معذب تکونی خورد و دنده عوض کرد :
"چیزی که میدونم ارزش دوباره پرسیدن و دیدنِ گره شدن دوباره ی ابروهای دوستم و نداره "
و مستقیم به جاده با خط های سفیدی که زیر ماشین یکی یکی محو میشدن خیره شد .
کریس به سمت پنجره کنارش چرخید و به ادم هایی که به سرعت رد میشدن و جاشون و به آدمهای جدید میدادن خیره شد .
کاش زندگی هم همین قدر سرعت داشت و آدما زودتر از کنارت رد میشدن و به آخر میرسید !
آخر ....
یعنی اونجا چیزی بود که منتظر رسیدنش بمونه ؟؟ماشین تو پارکینگ دانشگاه توقف کرد .
بکهیون دستشو روی شونه ی دوست قد بلندش انداخت و سعی کرد کریس و از حالی که داخلش بود بیرون بیاره .
از پشت جسمی نفس زنان کنارشون قرار گرفت:-بکهیون خبرارو شنیدی ؟
به پسری که معلوم بود تمام راه رو دویده و صورتش سرخ بود نگاهی انداخت:
"چه خبری؟"
-لو ....هان ،تو دانشگاست .
بکهیون چینی به صورتش داد و قیافش درهم شد:
"اون عوضی که درسش تموم شده، اینجا چه غلطی میکنه ؟"
روی صندلی های کلاس کنار کریس نشست .
پسر خبر رسان که انگار هیجان زده بود برای تسلط بیشتر به پشتی صندلی جلوی آنها سرپا تکیه زد و دوباره با نگاهش تو صورت بکهیون خیره شد تا با فهمیدن اینکه بکهیون از شنیدن بقیه حرفاش مشتاق هست یانه ادامه بده .
کریس زودتر به حرف اومد و بی حوصله لب زد:
- خب ؟!
_ خب همین دیگه دوباره برگشته ، از بچه ها شنیدم ازش خواستن بجای استاد لی بیاد چون لی به مشکل خورده نمیتونه فعلا تدریس کنه .
" چی؟؟ چطور ممکنه بجای استاد به اون محترمی اونو جایگزین کنن ؟"
کریس که انگار از گذشته خاطراتی یادش اومده بود تو جاش تکونی خورد و بکهیون رو زیر نظر گرفت .
ČTEŠ
ภєvєг Ŧคll เภ l๏vє <ᶠᵘˡˡ>🍃
Fanfikce♧فیکشن: هرگز عاشق نشو ♤کاپل: چانبک ، سهبک ،کریسهو،هونهان ♧ژانر: رومنس، اسمات،برشی از زندگی نویسنده: Rahaˢᴴᴵᴹᴹᴱᴿ NC +18 🔞 خلاصه: برای بیون بکهیون ، همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا قبل اون روز. یعنی روز لعنت شده ای که توی وان حموم، دراز کشید و هوس سکس...