لطفا ووت ⭐🌟 بدین💙
آشفته و با حال بد روی طرح ها خم شده بودم. از صبح تا الان بارها طرح رو زده بودم اما لحظه ای بعد ناخواسته تو افکارم غرق میشدم و گند میزدم؛ که نتیجش میشد اعصابی داغون و کاغذی که بین دستام مچاله میشد.
دیشب با تمامِ فشاری که چه جسماً و چه روحی بهم وارد شده بود بالاخره خوابم برده بود و صبح با صدای رینگتون گوشی، خسته با چشم هایی بادکرده و سرخ روی تختی بیدار شده بودم که جای خالی و سرد کنارم بدجوری به چشم میامد.
سهون برخلاف تمام این سال ها بدون هیچ خبری از خونه خارج شده بود.
خودم هم نمیدونستم چه مرگمه. دل به چانیول داده بودم. میخواستم کنارش باشم اما از طرفی هم با بی محلی ناگهانی سهون برخلاف همیشه، چیزی درونم شکسته بود و احساس کمبود میکردم.خیانت به سهون باعث دردم بود و حس کثیفی بهم دست میداد و حالا این حس جدید داشت از پا در می آوردم. قطعا نمیتونستم همزمان هر دو نفرو داشته باشم. حس مالکیتم به هر دو زیادی حال بهم زن بود.
سهون با تمام مهربونی و عاشقانه هایش در تمام این سال ها اثرش رو بدجوری در تمام لحظه های زندگیم گذاشته بود.
و...
چانیول....
چان برام مثل یک کشف بزرگ بود. کسی که بخاطرش بی پروا پا روی تمام خط قرمزهام گذاشته بودم. کسی که با یادآوری اسمش هم به حقیقی بودنِ عشق پی میبردم.کمرمو صاف کردم و با صدای تق تقش صورتم درهم شد.
با کشیدن کششی بدنم سمت در ورودی و دیدن لوهان که خونسرد به پهلو به دیوار تکیه زده و دست به سینه بهم نگاه میکرد جا خوردم.
تمام این مدت چنان غرق افکارم شده بودم که حتی متوجه سنگینی نگاه لوهان هم نشده بودم.
دستمو که ستون میز بود جدا کردم و کامل به سمتش چرخیدم. سرمو به علامت سلام تکان دادم.لوهان تکیه اشو از دیوار گرفت و به سمتم اومد.
- کریس وو رو نمیبینم.
به میز خالیش نگاه کردم. از صبح تا الان بی محلی های کریس خط انداخته بود روی احساسات و اعصابم!
و حتی صبح بدون گفتن حرفی خودش تنها به کمپانی اومده بود.
به چشم های کشیده و خمار لوهان نگاه کردم:"حتما بیرونه، چی شمارو اینجا کشونده؟"
لوهان ابرویی بالا انداخت:
- بنظرت چی کشونده؟
باسنمو به لبه میز تکیه دادم. سعی کردم در برابرش مثل همیشه خونسرد عمل کنم.
"اگر بعنوان استاد نیومده باشی رو حساب بچه بازی همیشگی اومدی؟! "
لوهان تلخ ابروهاشو درهم کشید. با خود فکر میکرد روی چه حسابی این دزدِ عشق اینقدر پررو عه؟!
با کمی چاشنی حرص نیشخندی زد:- بچه بازی؟ بعنوان استاد اینجام آقای بیون.
"خوش اومدین استاد"
YOU ARE READING
ภєvєг Ŧคll เภ l๏vє <ᶠᵘˡˡ>🍃
Fanfiction♧فیکشن: هرگز عاشق نشو ♤کاپل: چانبک ، سهبک ،کریسهو،هونهان ♧ژانر: رومنس، اسمات،برشی از زندگی نویسنده: Rahaˢᴴᴵᴹᴹᴱᴿ NC +18 🔞 خلاصه: برای بیون بکهیون ، همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا قبل اون روز. یعنی روز لعنت شده ای که توی وان حموم، دراز کشید و هوس سکس...